کلمه جو
صفحه اصلی

ravish


معنی : ربودن، مسحور کردن، قاپیدن، از خود بیخود شدن، بعفت و ناموس تجاوز کردن
معانی دیگر : غرق مسرت کردن، (بسیار) خوشنود کردن، گرفتن و به زور بردن، چاپیدن، به اسارت بردن، در ربودن، (با زن) به زور جماع کردن، تجاوز جنسی کردن

انگلیسی به فارسی

ترساندن، قاپیدن، ربودن، مسحور کردن، از خود بیخود شدن، بعفت و ناموس تجاوز کردن


قاپیدن، ربودن، مسحور کردن، از خود بیخود شدن، بعفت و ناموس تجاوز کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: ravishes, ravishing, ravished
مشتقات: ravisher (n.), ravishment (n.)
(1) تعریف: to overwhelm with emotion or sensation; enrapture.
مترادف: enrapture, transport
مشابه: captivate, delight, electrify, enchant, enthrall, entrance, excite, overwhelm, titillate

- He was ravished by the beauty of the choir's singing.
[ترجمه ترگمان] از زیبایی آواز گروه کر محروم شده بود
[ترجمه گوگل] او از زیبایی آواز خوئیش خوشش می آمد

(2) تعریف: to overcome and carry away by force.
مترادف: abduct
مشابه: kidnap, overwhelm, seize, snatch, usurp

- The lord sent men to ravish the daughter of his rival so that he could hold her as a hostage.
[ترجمه ترگمان] خداوند مردان را برای تجاوز به دختر رقیب خود فرستاد تا او را به عنوان گروگان نگه دارد
[ترجمه گوگل] پروردگار، مردان را مجبور کرد تا دختران رقیب خود را بترساند تا بتواند او را به عنوان گروگان نگه دارد

(3) تعریف: to rape.
مترادف: deflower, rape, violate
مشابه: abuse, assault, defile, molest

- The pirates looted the vessel and ravished the women on board.
[ترجمه ترگمان] دزدان دریایی کشتی را غارت کردند و زنان را از کشتی دور کردند
[ترجمه گوگل] دزدان دریایی کشتی را غارت کردند و زنان را در صندوق عقب انداختند

• rape, force a person to submit to sexual intercourse; abduct, kidnap; enrapture, impress
if you are ravished by something that is very beautiful, it gives you great pleasure and delight; a literary word.

مترادف و متضاد

ربودن (فعل)
abduct, hijack, snatch, rob, steal, grab, abstract, get, usurp, bag, ravish, hook, subduct, purloin, reave, shanghai, suck in

مسحور کردن (فعل)
charm, bedazzle, bewitch, ravish, bedevil

قاپیدن (فعل)
snatch, grab, snap, swoop, grasp, seize, catch, ravish, raven, pinch, nab, nail, grab off

از خود بیخود شدن (فعل)
transport, ravish, flip

بعفت و ناموس تجاوز کردن (فعل)
ravish

enchant


Synonyms: allure, attract, bewitch, captivate, charm, delight, draw, enrapture, enthrall, entrance, fascinate, hold, hypnotize, magnetize, mesmerize, overjoy, please, spellbind, trance, transport


Antonyms: disenchant, repulse, turn off


sexually assault


Synonyms: abduct, abuse, force, rape, violate


جملات نمونه

1. I was ravished by her beauty.
[ترجمه محسن] من مجذوب زیبایی او شدم
[ترجمه ترگمان]من از زیبایی او بی بهره بودم
[ترجمه گوگل]من زیبایی او را دوست داشتم

2. I was utterly ravished by the way she smiled.
[ترجمه ترگمان]به طوری که او لبخند می زد به کلی از دست رفته بودم
[ترجمه گوگل]به طریقی که او لبخند زد، من کاملا از بین رفتم

3. Julius Caesar was ravished by Cleopatra's beauty.
[ترجمه ترگمان]ژولیوس سزار توسط زیبایی کلئوپاترا پر شد
[ترجمه گوگل]جولیوس سزار با زیبایی کلئوپاترا آشنا شد

4. The film is ravishing to look at and boasts a sensuous musical score.
[ترجمه ترگمان]این فیلم برای نگاه کردن به یک امتیاز موسیقی سکسی، دلربا است
[ترجمه گوگل]این فیلم جذاب است و به نظر نمیرسد

5. Darling, you look simply ravishing in that dress!
[ترجمه ترگمان]عزیزم، تو توی این لباس خیلی زیبا به نظر می رسی
[ترجمه گوگل]عزیزم، شما به نظر می رسد به سادگی در آن لباس زرق و برق دار!

6. During the Second World War my hometown was ravished, and all its treasure robbed.
[ترجمه ترگمان]در طول جنگ جهانی دوم، شهر من مجذوب خود شد و همه گنج آن غارت شد
[ترجمه گوگل]در طول جنگ جهانی دوم، زادگاه من زخمی شد، و تمام گنجینه اش گم شد

7. She looked absolutely ravishing in a pale blue suit.
[ترجمه ترگمان]با کت و شلوار آبی کم رنگ بسیار دلربا به نظر می رسید
[ترجمه گوگل]او کاملا در یک کت و شلوار آبی رنگ نگاه کرد

8. The barbarous soldiers ravished the country women.
[ترجمه ترگمان]سربازان وحشی زنان کشور را از خود بی خود کردند
[ترجمه گوگل]سربازان وحشی از کشور این کشور زخمی شدند

9. She looked ravishing/She was a ravishing sight in her wedding dress.
[ترجمه ترگمان]زن دلربا و دلربا در لباس عروسی او دیده می شد
[ترجمه گوگل]او نگاه خوشبختی بود / او در لباس عروسی خود چشم دیدنی بود

10. I shall ravish you to my heart's delight.
[ترجمه ترگمان]به تو تجاوز خواهم کرد
[ترجمه گوگل]من شما را به لذت قلب من تحسین می کنم

11. Beijing opera ravished the audience.
[ترجمه ترگمان]اپرا در پکن حضار را مجذوب خود کرد
[ترجمه گوگل]اپرا پکن مخاطبان را از بین می برد

12. A ravishing dessert tray is proffered after every meal, and selections range from fruit-inspired sweets to insulin-overdrive chocolate concoctions.
[ترجمه ترگمان]یک سینی دسر دلربا پس از هر وعده غذایی عرضه می شود و انواع انتخاب ها از شکلات الهام گرفته از میوه و معجون های شکلات پر کننده به انسولین عرضه می شود
[ترجمه گوگل]پس از هر وعده غذایی، یک سینی دسر شاداب تهیه می شود، و انتخاب ها از شیرینی های الهام گرفته از میوه ها به مخلوط های شکلات انسولین - overdrive

13. Blair: Or to ravish me, I'm sure.
[ترجمه ترگمان]بلر: یا برای اینکه به من توهین کند، مطمئنم
[ترجمه گوگل]بلر یا من را بترساند، مطمئن هستم

14. She said. 'It's only people who ravish things.
[ترجمه ترگمان]او گفت: فقط کسایی هستن که به وسایل تجاوز می کنن
[ترجمه گوگل]او گفت فقط کسانی هستند که چیزها را تحریک می کنند

Her beauty ravished everyone.

زیبایی او دل همه را می‌برد.


پیشنهاد کاربران

١. تسخیر کردن
٢. تجاوز کردن
٣. آسیب جدی وارد کردن
Examples
1. Music ravishes the soul
2. the men want to ravish her
3. a landscape ravished by drought

انسان ها به خصوص خانم ها که خیلی جذاب باشند.


کلمات دیگر: