کلمه جو
صفحه اصلی

off


معنی : کساد، خاموش، بی موقع، دور، دورتر، از کنار، از روی، بسوی، از محلی بخارج، از یک سو
معانی دیگر : دور از (محلی)، بر، (در فاصله ی زمانی یا مکانی مشخص)، دور شده، افتاده، جدا، (موتور و برق و غیره) خاموش، تمام، پایان (یافته)، (انگلیس - خوردن یا آشامیدن) بد، خراب، ناموجود، در مرخصی، آزاد از کار، (رفتار) بد، غیر معمول، به هم خورده، فسخ شده، دارای مقدار معینی از چیزی (به ویژه پول یا رفاه)، (به ویژه راه) فرعی، در نزدیکی خیابان یا راه اصلی، در نزدیکی (ساحل)، کم کار آیی، بدتر از معمول، (دارو) نخوردن، قطع (دارو)، غلط، اشتباه، (خودمانی) کشتن، مخفف:، پیشنهاد شده، اداره، افسر، بسوی خارج، عازم بسوی، خارج از، مقابل، غیر صحیح، مختلف
off _
پسوند: مسابقه ی مهارت در کاری

انگلیسی به فارسی

از محلی بخارج، بسوی (خارج)، عازم بسوی، دورتر، ازیک سو، از کنار، از روی، از کنار، خارج از، مقابل،عازم، تمام، کساد، بیموقع، غیر صحیح، مختلف


قطع، خاموش، ملغی، پرت، دور


خاموش، کساد، دور، دورتر، بی موقع، از روی، از کنار، بسوی، از محلی بخارج، از یک سو


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: away from a surface.
متضاد: on
مشابه: forth, wide

- His hat blew off.
[ترجمه ترگمان] کلاهش خاموش شد
[ترجمه گوگل] کلاه او منفجر شد
- This wallpaper is coming off.
[ترجمه tinabailari] این کاغذ دیواری داره کنده میشه
[ترجمه فاطمه] این کاغذ دیواری در حال کنده شدن است
[ترجمه ترگمان] این کاغذدیواری داره خاموش میشه
[ترجمه گوگل] این تصویر زمینه خاموش است

(2) تعریف: away from a point or position.

- Our dog ran off, and we haven't seen her since.
[ترجمه ترگمان] سگ ما فرار کرد و از آن وقت دیگر او را ندیده بودیم
[ترجمه گوگل] سگ ما فرار کرد و ما از او دیده ایم
- He was angry and walked off.
[ترجمه ترگمان] عصبانی شد و رفت
[ترجمه گوگل] او عصبانی بود و راه می رفت

(3) تعریف: so as to interrupt or stop operation.
متضاد: on

- He turned the radio off.
[ترجمه ترگمان] رادیو را خاموش کرد
[ترجمه گوگل] او رادیو را خاموش کرد

(4) تعریف: from a specific path or course.

- The road is heading off toward the town.
[ترجمه ترگمان] جاده داره به سمت شهر میره
[ترجمه گوگل] جاده به سمت شهر حرکت می کند

(5) تعریف: away from a job or post.

- She took a day off last week to go to a funeral.
[ترجمه ترگمان] هفته پیش یه روز مرخصی گرفت تا به مراسم ختم بره
[ترجمه گوگل] او هفته گذشته یک روز برای گذراندن مراسم تشییع پیکر گذراند

(6) تعریف: into an unconscious state.

- He drifted off while sitting in class.
[ترجمه ترگمان] در حالی که در کلاس نشسته بود از خواب بیدار شد
[ترجمه گوگل] او در حالی که در کلاس نشسته بود حرکت کرد

(7) تعریف: so as not to be supported or connected.

- She cut her long hair off.
[ترجمه ترگمان] موهای بلندش را کوتاه کرد
[ترجمه گوگل] موهای بلندش را برداشت

(8) تعریف: at a distance in space or with respect to future time.

- Spring is a long way off.
[ترجمه ترگمان] بهار راه درازی است
[ترجمه گوگل] بهار طولانی است

(9) تعریف: so as to be interrupted or ended.

- The engagement was broken off.
[ترجمه ترگمان] نامزدی قطع شده بود
[ترجمه گوگل] تعارض قطع شد

(10) تعریف: absolutely; totally.

- Finish it off!
[ترجمه ترگمان] تمومش کن
[ترجمه گوگل] پایان دادن به آن!

(11) تعریف: so as to be divided or delineated.

- They will mark off a playing field.
[ترجمه ترگمان] آن ها میدان بازی را علامت گذاری خواهند کرد
[ترجمه گوگل] آنها یک زمین بازی را علامت می کنند

(12) تعریف: into being or effect.

- The celebration will come off tomorrow.
[ترجمه ترگمان] جشن فردا به پایان خواهد رسید
[ترجمه گوگل] جشن فردا می آید

(13) تعریف: so as to be on the way.

- We will start off late next week.
[ترجمه ترگمان] ما اواخر هفته آینده شروع به کار خواهیم کرد
[ترجمه گوگل] ما هفته آینده اواخر هفته شروع خواهیم کرد

(14) تعریف: from the price.

- taking ten dollars off
[ترجمه ترگمان] ده دلار در جیب داشت
[ترجمه گوگل] گرفتن ده دلار
حرف اضافه ( preposition )
(1) تعریف: away from the surface of.

- The plane rose off the ground.
[ترجمه ترگمان] هواپیما از زمین بلند شد
[ترجمه گوگل] هواپیما از زمین بلند شد

(2) تعریف: no longer connected to or with.
متضاد: on

- The handle is off the cup.
[ترجمه ترگمان] دسته دور فنجان است
[ترجمه گوگل] دسته از جام حذفی است
- She is off the council now.
[ترجمه ترگمان] الان دیگه از انجمن جدا شده
[ترجمه گوگل] او اکنون شورا است
- He's off his insurance.
[ترجمه ترگمان] اون از بیمه - ش فرار کرده
[ترجمه گوگل] او بیمه خود است

(3) تعریف: not currently engaged in or involved with.

- The guard is off duty right now.
[ترجمه ترگمان] نگهبان الان در حال انجام وظیفه است
[ترجمه گوگل] در حال حاضر، گارد خاموش است
- He's finally off the phone!
[ترجمه ترگمان] بالاخره تلفن را قطع کرد
[ترجمه گوگل] او در نهایت از گوشی تلفن!

(4) تعریف: below.

- on sale for twelve dollars off the regular price
[ترجمه ترگمان] برای فروش دوازده دلار قیمت معمولی
[ترجمه گوگل] در فروش برای دوازده دلار از قیمت به طور منظم

(5) تعریف: at the expense of.

- living off one's family
[ترجمه ترگمان] زندگی در یک خانواده است،
[ترجمه گوگل] زندگی کردن از خانواده اش

(6) تعریف: staying away or abstaining from.

- She's off sweets because of her diet.
[ترجمه ترگمان] او به خاطر رژیم غذایی او آب نبات ها را از دست داده است
[ترجمه گوگل] او شیرینی ها را به دلیل رژیم غذایی خود می کند

(7) تعریف: near but some distance away from.

- a park off the main street
[ترجمه ترگمان] پارکی در خیابان اصلی
[ترجمه گوگل] پارک کردن خیابان اصلی

(8) تعریف: (informal) from.

- He borrowed five dollars off me.
[ترجمه ترگمان] اون پنج دلار از من قرض گرفت
[ترجمه گوگل] او پنج دلار از من قرض گرفت

(9) تعریف: through the use or consumption of.

- She is living off her investments.
[ترجمه ترگمان] او دارد از سرمایه گذاری اش امرار معاش می کند
[ترجمه گوگل] او با سرمایه گذاری های خود زندگی می کند

(10) تعریف: below the normal level or standard of.

- an athlete off his game
[ترجمه ترگمان] ورزشکاری را از بازی بیرون آورد
[ترجمه گوگل] یک ورزشکار از بازی خود
صفت ( adjective )
(1) تعریف: not connected, attached, or touching a surface.

- He looked different with his hat off.
[ترجمه ترگمان] با کلاهش فرق می کرد
[ترجمه گوگل] او با کلاه او متفاوت بود

(2) تعریف: not running, flowing, or in operation.

- It's hard to turn the steering wheel if the engine is off.
[ترجمه ترگمان] اگر موتور خاموش است، چرخش فرمان دشوار است
[ترجمه گوگل] اگر موتور خاموش باشد، چرخش چرخ دشوار است
- We used candles when the electricity was off.
[ترجمه ترگمان] وقتی برق قطع شد، از شمع استفاده کردیم
[ترجمه گوگل] هنگامی که برق خاموش بود، از شمعها استفاده کردیم

(3) تعریف: canceled.
متضاد: on

- The parade is off because it is raining.
[ترجمه ترگمان] رژه رفتن برای این است که باران می بارد
[ترجمه گوگل] رژه خاموش است زیرا باران است

(4) تعریف: inferior; spoiled.
متضاد: fresh

- This meat is off and should be thrown out.
[ترجمه sara] این گوشت خراب است و باید دور انداخته شود.
[ترجمه ترگمان] این گوشت خاموش است و باید بیرون انداخته شود
[ترجمه گوگل] این گوشت خاموش است و باید برداشته شود

(5) تعریف: free from work.
متضاد: in, working

- The interns try to catch up on sleep during their off hours.
[ترجمه ترگمان] انترن ها سعی می کنند که در ساعات فراغت از خواب بیدار شوند
[ترجمه گوگل] کارآموزان در خلال ساعات خود سعی می کنند به خواب بروند
- I'm off tomorrow, so I'll be free for lunch.
[ترجمه menma] من فردا تعطیلم، پس برای ناهار وقت دارم
[ترجمه ترگمان] من فردا می روم، بنابراین برای ناهار مرخصی خواهم داشت
[ترجمه گوگل] من فردا میروم، بنابراین من برای ناهار آزاد هستم

(6) تعریف: inaccurate; incorrect.
متضاد: true

- My guess as to the final score was way off.
[ترجمه ترگمان] حدس من این بود که امتیاز نهایی راه افتاده بود
[ترجمه گوگل] حدس من برای نمره نهایی راه بیرون بود

(7) تعریف: slight; remote.
مشابه: outside

- There is only an off chance that any actor will become very famous.
[ترجمه ترگمان] تنها شانس کمی وجود دارد که هر بازیگر می تواند مشهور شود
[ترجمه گوگل] تنها یک شانس وجود دارد که هر بازیگر بسیار مشهور شود

(8) تعریف: more distant; far.

- I saw them standing on the off side of the deck.
[ترجمه ترگمان] آن ها را دیدم که در کنار عرشه ایستاده بودند
[ترجمه گوگل] من آنها را دیدم که در کنار عرشه ایستاده بودند

(9) تعریف: different from what is standard or usual.
مشابه: sour

- I noticed your swing was slightly off today.
[ترجمه ترگمان] متوجه شدم که تاب امروز یکم تند شده
[ترجمه گوگل] من متوجه شدم که نوسان شما امروز کمی کم شده است
- This has been an off year for sales so far.
[ترجمه ترگمان] امسال سال آخر فروش بوده است
[ترجمه گوگل] این تا کنون برای سالهای فروش سالیان سال است

(10) تعریف: beginning to leave.

- He is off to school.
[ترجمه ترگمان] او به مدرسه رفته است
[ترجمه گوگل] او به مدرسه میرود

(11) تعریف: in a certain condition.

- In matters of money she is well off.
[ترجمه ترگمان] در مورد پول خوب است
[ترجمه گوگل] در مورد پول، او خوب است
اسم ( noun )
• : تعریف: the fact or condition of being off.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: offs, offing, offed
• : تعریف: slang to kill; murder.
اختصار ( abbreviation )
• : تعریف: abbreviation of "office."

• closed, deactivated (machine, appliance, etc.); canceled; secondary (road); free from work (day, etc.); right (side of the road); bad, rotten (food)
down with; at a distance; from here; completely; discontinued
from; up from
away with you! stand down! (expression of dismissal)
deactivated state, closed condition (about an appliance, device, etc.)
when something is taken off something else or when it moves or comes off, it is removed or it moves away so that it is no longer on the other thing.
when you get off a bus, train, or plane, you get out of it.
when you go off, you leave the place where you were.
if you keep off a street or piece of land, you do not go onto it.
you can say that someone is off somewhere or off doing something when they are in a different place from yourself.
if something is off a larger or more important place, it is near it.
if an area of land is walled off or fenced off, it has a wall or fence around it or in front of it.
if you fight something off or keep it off, you make it go away or prevent it.
if you have some time off, you do not go to work for a period of time.
if an amount of money is taken off the price of an item, the price is reduced by that amount.
if something such as a machine or an electric light is off, it is not functioning at the time you are talking about.
if an agreement or an arranged event is off, it has been cancelled.
if food or drink is off, it tastes and smells unpleasant because it is going bad.
if you are off something, you have stopped using it or liking it; an informal use.
if something is a long time off, it will not happen for a long time.
on and off: see on.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] خاموش واژه ای که (در برابر روشن ) نشان دهنده وضعیت غیر فعال قطعه یا یکی از دو شرط ممکن مدار است . - قطع، خاموشی
[مهندسی گاز] جدا، خاموش، قطع
[ریاضیات] مبداء، منشاء، قطع، خاموش، باز، عضوهای غیر واقع بر، روی ... نباشد

مترادف و متضاد

کساد (اسم)
off, slack

خاموش (صفت)
off, quiet, silent, still, extinct, whist, tacit, tight-lipped, tight-mouthed, extinguished, wordless, taciturn, uncommunicative, quiescent, soundless, relaxed

بی موقع (صفت)
malapropos, off, inappropriate, unseasonable, inopportune, untimely, inapposite, ill-timed, tideless

دور (صفت)
off, distant, out-of-the-way, remote, outmost, long-haul, long-range

دورتر (صفت)
off, farther, thither

از کنار (حرف اضافه)
off, by

از روی (حرف اضافه)
aboard, from, off

بسوی (حرف اضافه)
off, into, at, to, unto, toward, against

از محلی به خارج (حرف اضافه)
off

از یک سو (حرف اضافه)
off

gone; remote


Synonyms: absent, canceled, finished, inoperative, negligible, not employed, not on duty, on vacation, outside, postponed, slender, slight, slim, small, unavailable


Antonyms: here, present


inferior; spoiled


Synonyms: bad, decomposed, disappointing, disheartening, displeasing, low-quality, mortifying, not up to par, not up to snuff, poor, putrid, quiet, rancid, rotten, slack, sour, substandard, turned, unrewarding, unsatisfactory


Antonyms: on


apart, away


Synonyms: above, absent, afar, ahead, aside, away from, behind, below, beneath, beside, disappearing, divergent, elsewhere, far, farther away, gone away, in the distance, not here, out, over, removed, to one side, turning aside, up front, vanishing


Antonyms: close, here, present


جملات نمونه

an off radio

رادیوی خاموش


how do you get this bottle cap off?

در این بطری را چگونه برمی‌داری؟


They cut off his head.

سر او را بریدند.


to knock $10 off the price

ده دلار از قیمت زدن


I turned off the lights.

چراغها را خاموش کردم.


all my teeth wore off and fell out

مرا بسود و فروریخت هر چه دندان بود


take off your gloves!

دستکش‌هایت را در بیاور!


The radio is off.

رادیو خاموش است.


switch off the engine!

موتور را خاموش کن!


1. off we posted to kashan
به سوی کاشان شتافتیم.

2. off with her head!
سرش را ببرید!

3. off and on
گاه و بیگاه،به طور متناوب یا نامرتب

4. off balance
نامتوازن،نااستوار

5. off camera
خارج از میدان پوشش دوربین،خارج از فیلم یا تلویزیون

6. off course
خارج از مسیر،دور از مسیر

7. off court
در بیرون زمین بازی،در خارج

8. off duty
فارغ از کار،مرخص

9. off one's chump
(انگلیس - خودمانی) خل،عوضی

10. off one's feed
(خودمانی) بی اشتها و ناخوش

11. off one's game
بد بازی کردن،بازی بدی ارائه دادن

12. off one's hands
خارج از اختیار کسی،خارج از حوزه ی قدرت کسی

13. off one's nut
(خودمانی) احمق،نابخرد،خل

14. off one's rocker
(خودمانی) دیوانه،خل

15. off one's trolley
(خودمانی) احمق،دیوانه

16. off season
خارج از فصل بخصوص

17. off the air
(رادیو و تلویزیون) خاموش،وقفه در پخش

18. off the beam
1- گمراه،در جهت خطا،غلط،در اشتباه 2- پیروی نکردن از پیام ها و راهنمایی های رادیویی

19. off the beaten track (or path)
1- جدا از دیگران،فرد،غیر معمولی،بیراهه 2- بدیع،ناآشنا،نوآورده

20. off the coast
در نزدیکی کرانه،نزدیک به ساحل

21. off the cuff
(خودمانی) بدون آمادگی قبلی،بلامقدمه،بدون پیش اندیشی

22. off the hook
(عامیانه) فارغ البال،رها،آزاد از دردسر

23. off the pace
در پشت سر رهبر یا پیشگام،نفر بعد از نفر اول (دوم یا سوم و غیره)

24. off the peg
(انگلیس - بیشتر در مورد جامه) از پیش دوخته شده،آماده

25. off the rack
(لباس) پیش دوخته

26. off the record
به طور غیررسمی،نه برای درج در جراید و غیره،بین خودمان

27. off the top
(خودمانی) از محل درآمدهای ناخالص

28. off the top of one's head
سرسری،نسنجیده،همین جوری

29. off the wagon
(امریکا - خودمانی) معتاد به الکل که اعتیاد را رها کرده است

30. off the wall
(خودمانی) 1- خل،دیوانه 2- غیر عادی،عجیب و غریب

31. off the wind
(در حالی که) باد از عقب (کشتی و غیره) می وزد،پشت به باد

32. off with you!
برو!،بروید!،خارج شو!،جم بخور!

33. off with!
در بیاور(ید)،بکن !،بکنید!

34. an off radio
رادیوی خاموش

35. both off and on court, hossein has acted like a gentleman
هم در زمین بازی و هم در خارج از آن حسین رفتار رادمردانه ای داشته است.

36. dust off the table and set the dishes on it
میز را گردگیری کن و بشقاب ها را روی آن بچین.

37. finish off the work before you go to the movies
پیش از اینکه به سینما بروی کار را تمام کن.

38. get off the grass!
از چمن خارج شو!

39. get off this chair, it's mine!
از این صندلی بلند شو،مال من است !

40. keep off the grass!
روی چمن نرو (نروید)!

41. keep off the premises!
وارد این محوطه نشوید!

42. rasp off any rough spots
ناصافی ها را سوهان بزن.

43. switch off the engine!
موتور را خاموش کن !

44. take off that silly hat!
آن کلاه مسخره را از سرت بردار!

45. take off the mantle of authority and put it on younger shoulders
ردای قدرت را بکن و بر شانه ی افراد جوانتر بیانداز.

46. take off those short pants and wear something more decent
آن شلوار کوتاه را دربیار و یک چیز مناسب تر بپوش !

47. take off your gloves!
دستکش هایت را در بیاور!

48. (go) off the rails
1- منحرف شدن،گمراه شدن 2- دیوانه شدن

49. (right) off the bat
(امریکا - عامیانه) فورا،بلامقدمه

50. (right) off the reel
(امریکا - عامیانه) بی درنگ،بدون تردید

51. back off
1- کمی عقب رفتن 2- (عامیانه) رجوع شود به: back down

52. be off (one's) guard
غافل شدن،مهیا نبودن

53. beat off
پس راندن،پس زدن،وادار به عقب نشینی کردن

54. beg off
درخواست معافیت کردن،عذر خواستن،معذور کردن،معاف کردن

55. better off
موفق تر،در وضع بهتر،پردرآمدتر،پولدارتر

56. bite off more than one can chew
(عامیانه) لقمه را بزرگتر از دهان گرفتن،بیش از توانایی خود کاری به عهده گرفتن

57. bite off more than one can chew
بیش از توانایی خود کار به عهده گرفتن،پا از گلیم خود درازتر کردن

58. blast off
(در موشک و غیره) با انفجار و صدا به پرواز درآمدن،آتش شدن،دررفتن،پرانش

59. blow off
1- (از دیگ بخار و غیره) بخار یا آب گرم بیرون دادن 2- با صدای بلند درد دل کردن،دل خود را خالی کردن

60. branch off
1- به چند شاخه تقسیم کردن یا شدن

61. break off
1- ناگهان قطع شدن (مذاکرات یا توفان و غیره) 2- قطع دوستی کردن،قهر کردن با

62. brick off
با دیواری آجری مجزا کردن

63. bring off
(خودمانی) انجام دادن (با موفقیت)

64. brush off
(خودمانی) بلامقدمه و با بی احترامی مرخص کردن،از سر باز کردن،کم محلی کردن

65. bug off
(خودمانی) دست از سر کسی برداشتن،ول کردن،اذیت نکردن (در انگلیس bugger off هم می گویند)

66. bump off
(خودمانی) کشتن،سر به نیست کردن،کلک کسی را کندن

67. bundle off
با عجله راهی کردن،بلامقدمه فرستادن

68. buy off
رشوه دادن

69. buzz off !
(خودمانی ـ معمولا به صورت امر) برو!،گمشو!،دور شوید!

70. call off
1- (اقلام یا اسامی را با صدای بلند) خواندن 2- موقوف کردن،کنسل کردن،به هم زدن،به بعد موکول کردن

off with her head!

سرش را ببرید!


He got into the car and drove off.

او سوار ماشین شد و رفت.


get off this chair, it's mine!

از این صندلی بلند شو، مال من است!


She jumped off the train.

او از قطار بیرون پرید.


We turned off into a side road.

به داخل یک جاده‌ی فرعی پیچیدیم.


He went off to school.

او به مدرسه رفت.


Goodbye! I am off now.

خداحافظ! من دارم می‌روم.


get off the grass!

از چمن خارج شو!


They moved off.

آنها دور شدند.


three miles off

در سه مایلی


several years off

چندین سال بعد


take the clothes off the rope!

لباسها را از روی رجه بردار!


He eats off a crystal plate.

از بشقاب بلور خوراک می‌خورد.


One of the buttons fell off.

یکی از دکمه‌ها افتاد.


Finish off the work before you go to the movies.

پیش از اینکه به سینما بروی کار را تمام کن.


They killed off all the flies.

آن‌ها همه‌ی مگس‌ها را کشتند.


He drank the milk off.

او (همه‌ی) شیر را سر کشید.


The milk has gone off.

شیر خراب شده است.


Sorry, madam, grapes are off.

متأسفم خانم، انگور نداریم.


I am off on Wednesdays.

من چهارشنبه‌ها تعطیل هستم.


I am taking a week off for vacation.

دارم برای یک هفته مرخصی می‌گیرم.


The servant is off today.

امروز روز کار آن مستخدم نیست.


His work has gone off lately.

اخیراً کار او بد شده است.


The party is off.

مهمانی به‌هم خورد.


Their engagement is off.

نامزدی آنها به هم خورده است.


She is well off.

او پول‌دار است، وضع او خوب است.


The farmers are badly off.

اوضاع کشاورزان خوب نیست.


I would be better off with a horse.

اگر اسب داشتم بهتر بود.


how are you off for clean shirts?

به تعداد کافی پیراهن تمیز داری؟


Off-Broadway theatres.

تئاترهایی که در خیابان برادوی نیویورک نیستند.


His house is fifty meters off the main road.

خانه‌ی او در پنجاه متری راه اصلی است.


an island off the coast of Bushehr

جزیره‌ای در نزدیکی ساحل بوشهر


This is'nt one of his off days; he normally plays better.

امروز روز او نیست، معمولاً بهتر بازی می‌کند.


The doctor took him off the medicine.

دکتر داروی او را قطع کرد.


His figures are off.

ارقام او غلط است.


The ship went off course.

کشتی از مسیر خود خارج شد.


اصطلاحات

off and on

گاه و بی‌گاه، به‌طور متناوب یا نامرتب


off course

خارج از مسیر، دور از مسیر


off season

خارج از فصل به‌خصوص


off with!

در بیاور(ید)، بکن!، بکنید!


off with you!

برو!، بروید!، خارج شو!، جم بخور!


پیشنهاد کاربران

کاهش قیمت ( متداول در فروشگاه ها )

کشتن کسی هم معنا میده.

دور از محل کار - مرخصی

یکی از معنی هایی که در کتابهای کلاس زبانتون مشاهده می کنید:مرخصی

Off the coast of Australia
کنار سواحل استرالیا
( four corners 3 unit 5 )

معنی شروع یک مسابقه رو هم میده.
A whistle blew, and they were off
سوت زده شد و آنها دویدن یا شروع کردن

کاهش دادن

از ( جدا شدن از چیزی )
From بعد مکانی میباشد ولی off از مجازی یا معنوی می باشد
We took the pumpkin and cut off the top
ما کدو تنبل را بر داشتیم و بریدیم از قسمت سر
Take your foot off the table
پایت را از روی میز بر دار

حراج ( کالا )

off : خاموش
please turn off the light : لطفا چراغ رو خاموش کن
off they go : آن ها رفتند
my mind is off : فکری تو سرم نیست
معنی اصلی واژه ی off خاموش هست و بیشتر اوقات از کلمه ی off برای خاموش کردن چیزی استفاده می کنند
با سپاس


مرخصی

. We have a week off

1. دور
2. خاموش
3. در مرخصی، آزاد از کار
4. کاهش قیمت
5. لغو شده، به تعلیق افتاده
6. با اینکه غذایی در منو هست، اما در رستوران موجود نباشه
7. روز آزاد، مرخصی adj
8. دیگر چیزی را نمیخوای یا دوست نداری

off campus:
outside or away from a campus

I expect you off campus by tomorrow
ترجمه های اینجانب:
انتظار دارم که تا فردا از خوابگاه/دانشگاه بروی.
انتظار دارم که تا فردا خوابگاه را ترک کنی.

But there's actually a party tonight off - campus
اما راستش امشب بیرون از خوابگاه یه جشن هست

خاموش.
Take off. بلند شدن. پرواز کردن.

Off the coast :
کنارِ ساحل
لبِ ساحل

معنی در فاصله زمانی یا مکانی مشخص می دهد.
three miles off
در سه مایلی

خاموش

۱ - سوا، دور از هم

به عنوان فعل معنیش میشه �کشتن و بقتل رساندن کسی�
verb
[ obj] US slang : to kill or murder ( someone )
◀️The movie is about a gangster who gets power by offing his rivals

◀️ I didn't off you everyone else did, coral : من نکشتمت بقیه اینکارو کردن

اشتباه کردن ( در زبان محاوره ای )
You are of تو اشتباه میکنی

انصراف دادن از شغل
He is better off in his new job


کلمات دیگر: