کلمه جو
صفحه اصلی

calculation


معنی : حساب، براورد، محاسبه، محاسبات
معانی دیگر : آمارش، برآورد، برداشت (در اثر محاسبه)، پیش اندیشی (به ویژه اگر از روی خودپرستی باشد)، پیش دستی

انگلیسی به فارسی

محاسبه، حساب، برآورد


محاسبه، محاسبات


محاسبه، محاسبات، حساب، براورد


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act, process, or result of calculating or making computations.
مترادف: computation, counting, measure, reckoning
مشابه: compute, outcome, sum, sum total

- Figuring out how much money each person should pay for the dinner required calculation.
[ترجمه ترگمان] فهمیدن اینکه هر فرد چقدر پول باید بابت شام مورد نیاز پرداخت کند
[ترجمه گوگل] مشخص کردن چقدر پول هر فرد برای پرداخت شام مورد نیاز است

(2) تعریف: an estimation based on prior experience and information.
مترادف: appraisal, assessment, estimation, reckoning
مشابه: judgment

(3) تعریف: planning; forethought.
مترادف: designing, forethought, planning
مشابه: anticipation, intention, prudence

(4) تعریف: deliberate scheming.
مترادف: contriving, designing, plotting, scheming
مشابه: conspiring, inventing, planning

- They say she got her husband through calculation.
[ترجمه ترگمان] میگن شوهرش حساب کرده
[ترجمه گوگل] آنها می گویند که از طریق محاسبه، شوهرش را دریافت می کند

• computation (adding, subtracting, etc.); estimation; planning
a calculation is something that you think about and work out mathematically.
calculation is behaviour in which someone deliberately thinks only of themselves and not of other people.

دیکشنری تخصصی

[حسابداری] محاسبه
[عمران و معماری] محاسبه
[ریاضیات] حساب، محاسبه

مترادف و متضاد

حساب (اسم)
account, arithmetic, calculation, counting, tally, score, tab, tale

براورد (اسم)
calculation, estimate, assessment, estimation, survey

محاسبه (اسم)
calculation, computing, computation

محاسبات (اسم)
calculation, computation

computing, estimating amount


Synonyms: adding, arithmetic, ciphering, computation, counting, dividing, estimate, estimation, figuring, forecast, judgment, multiplying, prediction, reckoning, subtracting, summation, totaling


computed or estimated amount


Synonyms: answer, computation, divination, estimate, estimation, figuring, forecast, judgment, prediction, prognosis, prognostication, reckoning, reply


forethought


Synonyms: canniness, caution, circumspection, contrivance, deliberation, discretion, foresight, planning, precaution, prudence, thought


جملات نمونه

1. his calculation of the country's political situation
برداشت او از موقعیت سیاسی کشور

2. mental calculation
حساب کردن در ذهن (به جای روی کاغذ)،محاسبه ی ذهنی

3. his behavior is apparently free of all calculation
رفتار او ظاهرا عاری از هرگونه نیرنگ و حسابگری است.

4. There's an error in your calculation.
[ترجمه ترگمان]در محاسبه شما خطایی وجود دارد
[ترجمه گوگل]خطای محاسبات شما وجود دارد

5. I spent hours doing that calculation and I still got the answer wrong.
[ترجمه ترگمان]من ساعت ها این محاسبه را انجام دادم و هنوز جواب اشتباه را دریافت کردم
[ترجمه گوگل]من ساعت ها را صرف انجام این محاسبات کردم و هنوز هم جواب اشتباه است

6. Leonard made a rapid calculation: he'd never make it in time.
[ترجمه ترگمان]لئونارد یک محاسبه سریع کرد: او هرگز موفق به این کار نخواهد شد
[ترجمه گوگل]لئونارد یک محاسبات سریع انجام داد که هرگز آن را در زمان انجام نمی داد

7. We cannot make a precise calculation of the price until we have all the costs.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم محاسبه دقیق قیمت را تا زمانی که تمام هزینه ها را داشته باشیم محاسبه کنیم
[ترجمه گوگل]ما نمی توانیم محاسبه دقیق قیمت را انجام دهیم تا تمام هزینه های آن تمام شود

8. Perhaps you have made a mistake in your calculation.
[ترجمه ترگمان]شاید اشتباه کرده باشید
[ترجمه گوگل]شاید شما در محاسبات خود اشتباه کرده باشید

9. She did a rapid calculation in her head.
[ترجمه ترگمان]در سر او حساب سریعی داشت
[ترجمه گوگل]او یک محاسبه سریع در سر او انجام داد

10. It took us two hours to complete the calculation, so we logged off at 4 o 'clock.
[ترجمه ترگمان]دو ساعت طول کشید تا محاسبات را کامل کنیم، بنابراین ساعت ۴ از کار خارج شدیم
[ترجمه گوگل]دو ساعت طول کشید تا محاسبات را تکمیل کنیم، بنابراین ما ساعت 4 صبح خارج شدیم

11. Even a rough calculation shows that you have spent too much.
[ترجمه ترگمان]حتی یک محاسبه دقیق نشان می دهد که شما بیش از حد هزینه کرده اید
[ترجمه گوگل]حتی یک محاسبات خشن نشان می دهد که شما بیش از حد صرف کرده اید

12. After much calculation they decided to give him the position of manager.
[ترجمه ترگمان]پس از محاسبات بسیار، آن ها تصمیم گرفتند که موقعیت مدیر را به او بدهند
[ترجمه گوگل]پس از محاسبه زیاد آنها تصمیم گرفتند به او موقعیت مدیریت بدهند

13. His actions were clearly the result of deliberate calculation.
[ترجمه ترگمان]اعمال او به وضوح نتیجه محاسبات آگاهانه بود
[ترجمه گوگل]اقدامات او به وضوح نتیجه محاسبات عمدی بود

14. Our guess was confirmed by calculation.
[ترجمه ترگمان]حدس ما با محاسبه تایید شد
[ترجمه گوگل]حدس ما با محاسبه تایید شد

15. That little mistake has put the whole calculation out.
[ترجمه ترگمان]این اشتباه کوچک تمام محاسبات را از دست داده است
[ترجمه گوگل]این اشتباه کوچک تمام محاسبات را انجام داده است

the figures on which he had based his calculations

ارقامی که محاسبه‌ی (آمارش) خود را بر پایه آن قرار داده بود


his calculation of the country's political situation

برداشت او از موقعیت سیاسی کشور


His behavior is apparently free of all calculation.

رفتار او ظاهراً عاری از هرگونه نیرنگ و حسابگری است.


پیشنهاد کاربران

حسابگری

محاسبه


زبان انگلیسی/زبان پارسی ( سره ) /زبانِ کوچه خیابانی
computation/رایانش/محاسبه
calculation/آمارِش/محاسبه


کلمات دیگر: