کلمه جو
صفحه اصلی

operate


معنی : قطع کردن، عمل کردن، بکار انداختن، اداره کردن، گرداندن، راه انداختن، بفعالیت واداشتن، بهرهبرداری کردن، دایر بودن، عمل جراحی کردن
معانی دیگر : کار کردن، کارگر بودن، موثر بودن، کنشور بودن یا شدن، اثر کردن، (موتور دستگاه و غیره) به کار انداختن، راندن، چرخاندن، موجب شدن، باعث شدن، سبب شدن، انگیزاندن، (ارتش) عملیات نظامی کردن، فعالیت (نظامی) کردن

انگلیسی به فارسی

به فعالیت واداشتن، به کار انداختن، گرداندن، اداره کردن، راه انداختن، بهره برداری کردن


عمل کردن، کار کردن


عمل جراحی کردن


انگلیسی به انگلیسی

• act, function; manage, use, activate; perform surgery
if you operate a business or organization, or if a business or organization operates in a place, it carries out its work there.
the way that something operates is the way that it works or has an effect.
when you operate a machine or device, or when it operates, you make it work.
when surgeons operate on a patient, they cut open the patient's body in order to remove, replace, or repair a diseased or damaged part.
see also operation.

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: operates, operating, operated
(1) تعریف: to function in a correct or effective manner, as a machine.
مترادف: function, go, run, work
مشابه: act, behave, handle, perform

- These machines operate by remote control.
[ترجمه ترگمان] این ماشین ها با کنترل از راه دور عمل می کنند
[ترجمه گوگل] این ماشین ها با کنترل از راه دور کار می کنند
- The computer has been dropped a number of times, but it's still operating.
[ترجمه ترگمان] کامپیوتر چندین بار کاهش یافته است، اما هنوز فعال است
[ترجمه گوگل] رایانه تعدادی بار کاهش یافته است اما هنوز کار می کند

(2) تعریف: to be in the process of action; carry on affairs.
مشابه: act, function, perform, work

(3) تعریف: to perform a surgical procedure (often fol. by "on").
مشابه: open

- The surgeon is still operating and cannot speak with you now.
[ترجمه ترگمان] جراح هنوز داره جراحی می کنه و الان نمی تونه با تو صحبت کنه
[ترجمه گوگل] جراح هنوز کار می کند و اکنون نمی تواند با شما صحبت کند
- The doctors operated on his heart last year and now it's his spleen.
[ترجمه ترگمان] پزشکان سال گذشته بر روی قلبش عمل کردند و اکنون طحال او محسوب می شود
[ترجمه گوگل] پزشکان سال گذشته در قلب خود عمل کرده و اکنون طحال آن است
- She operated on a very young child this morning.
[ترجمه ترگمان] او امروز صبح در کودکی کار می کرد
[ترجمه گوگل] او امروز صبح در یک کودک بسیار جوان عمل کرد

(4) تعریف: (informal) to act with skillful deception so as to improve one's own situation.
مترادف: finagle, machinate
مشابه: insinuate onself, maneuver, plot, scheme
فعل گذرا ( transitive verb )
مشتقات: operatable (adj.)
• : تعریف: to control the functioning of a machine or the like.
مترادف: run, work
مشابه: drive, handle, use

- She operates a drill press at work.
[ترجمه ترگمان] او یک تمرین مشق در محل کار انجام می دهد
[ترجمه گوگل] او در حال کار مطبوعات مته است
- He's learning how to operate his new computer.
[ترجمه ترگمان] او یاد می گیرد چطور با کامپیوتر جدیدش عمل کند
[ترجمه گوگل] او یاد می گیرد که چگونه کامپیوتر جدید خود را اجرا کند

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] عمل کردن
[مهندسی گاز] بکارانداختن، اداره کردن
[ریاضیات] عمل کردن

مترادف و متضاد

قطع کردن (فعل)
ablate, cut off, cut, disconnect, interrupt, intercept, out, rupture, burst, cross, operate, flick, excise, cleave, fell, discontinue, traverse, intermit, exsect, excide, exscind, hew, leave off, put by, retrench, skive, stump, snip off

عمل کردن (فعل)
function, do, practice, execute, act, work, operate, exercise

بکار انداختن (فعل)
agitate, use, exploit, operate, exercise, activate, actuate, put on

اداره کردن (فعل)
address, execute, operate, conduct, direct, man, moderate, manage, manipulate, administer, run, rule, wield, administrate, keep, steer, helm, chairman, preside, engineer, officiate, stage-manage

گرداندن (فعل)
operate, man, manage, turn, wrest, wheel, inflect

راه انداختن (فعل)
operate, trigger

بفعالیت واداشتن (فعل)
operate, prompt

بهره برداری کردن (فعل)
operate, utilize

دایر بودن (فعل)
operate, run

عمل جراحی کردن (فعل)
operate

perform, function


Synonyms: accomplish, achieve, act, act on, advance, behave, be in action, bend, benefit, bring about, burn, carry on, click, compel, complete, concern, conduct, contact, contrive, convey, cook, determine, direct, do, enforce, engage, exert, finish, fulfill, get results, go, hit, hum, influence, keep, lift, move, ordain, percolate, proceed, produce, produce a result, progress, promote, react, revolve, roll, run, serve, spin, take, tick, transport, turn, work


manage, use


Synonyms: administer, be in charge, be in driver’s seat, be in saddle, call the play, call the shots, call the signals, carry on, command, conduct, drive, handle, hold the reins, keep, make go, maneuver, manipulate, ordain, pilot, play, ply, pull the strings, pull the wires, run, run the show, run things, sit on top of, steer, wield, work


perform surgery


Synonyms: amputate, carve up, cut, excise, explore, open up, remove, set, transplant, treat


جملات نمونه

1. to operate a car, you need a driver's license
برای راندن اتومبیل نیاز به گواهینامه ی رانندگی داری.

2. can you operate this motor
می توانی این موتور را به کار بیاندازی ؟

3. the ventilators operate night and day
هواکش ها شب و روز کار می کنند.

4. such influences may operate remarkable changes
این گونه نفوذها می توانند باعث دگرگونی های قابل ملاحظه ای بشوند.

5. it is easy to operate this machine, once you've got the knack of it
وقتی که لم این ماشین را به دست بیاوری،کار کردن با آن برایت آسان خواهد شد.

6. he gave me a few tips on how to operate the old computer
درباره ی به کار انداختن آن کامپیوتر قدیمی به من چند راهنمایی کرد.

7. The ability to initiate and operate independently.
[ترجمه ترگمان]توانایی آغاز و فعالیت مستقل
[ترجمه گوگل]توانایی شروع و کار مستقل

8. Nearly all the tractors operate on diesel oil.
[ترجمه ترگمان]تقریبا همه تراکتورها در نفت دیزل کار می کنند
[ترجمه گوگل]تقریبا تمام تراکتور ها بر روی روغن دیزل کار می کنند

9. Drug traffickers operate across national boundaries.
[ترجمه ترگمان]قاچاقچیان مواد مخدر در سراسر مرزه ای ملی فعالیت می کنند
[ترجمه گوگل]قاچاقچیان مواد مخدر در سراسر مرزهای ملی فعالیت می کنند

10. The army is now empowered to operate on a shoot-to-kill basis.
[ترجمه ترگمان]ارتش اکنون اختیار فعالیت در یک پایه تیراندازی را دارد
[ترجمه گوگل]ارتش اکنون توانسته است بر اساس شلیک به قتل عمل کند

11. The government revoked her husband's license to operate migrant labor crews.
[ترجمه ترگمان]دولت مجوز شوهرش برای کار با کارگران مهاجر را لغو کرد
[ترجمه گوگل]دولت مجوز شوهرش را برای انجام مأموریت کار مهاجرین لغو کرد

12. These thieves operate with terrifying stealth - they can easily steal from the pockets of unsuspecting travellers.
[ترجمه ترگمان]این دزدها با پنهانی کار می کنند - به راحتی می توانند از جیب های مسافران از همه جا دزدی کنند
[ترجمه گوگل]این دزدان با خفا وحشتناک کار می کنند - آنها می توانند به آسانی از جیب مسافران بی نظیر سرقت کنند

13. Some types of bike have brakes which you operate by backpedalling.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از انواع دوچرخه دارند ترمز می کنند و شما با backpedalling کار می کنید
[ترجمه گوگل]بعضی از انواع دوچرخه ها دارای ترمزهایی هستند که شما با عقب کشیدن عمل می کنید

14. This machine is too difficult to operate.
[ترجمه ترگمان]راه اندازی این دستگاه بسیار مشکل است
[ترجمه گوگل]این دستگاه برای کار بسیار دشوار است

15. A number of councils operate mobile libraries.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از شوراها دارای کتابخانه های سیار هستند
[ترجمه گوگل]تعدادی از شوراها کتابخانه های موبایل را اداره می کنند

16. Doctors say it's too risky to try and operate.
[ترجمه ترگمان]پزشکان می گویند که امتحان کردن و اجرا کردن بسیار خطرناک است
[ترجمه گوگل]پزشکان می گویند این بسیار خطرناک است که سعی کنید و کار کنید

17. It is most urgent that we operate.
[ترجمه ترگمان]این most است که ما عمل می کنیم
[ترجمه گوگل]فورا ما کار می کنیم

18. Solar panels can only operate in sunlight.
[ترجمه ترگمان]پانل های خورشیدی تنها می توانند در نور خورشید عمل کنند
[ترجمه گوگل]پانل های خورشیدی تنها می توانند در نور خورشید کار کنند

19. Most domestic freezers operate at below -18 ?C.
[ترجمه ترگمان]بیشتر domestic داخلی در زیر -۱۸ کار می کنند؟ ج
[ترجمه گوگل]بیشتر فریزر های داخلی در زیر 18 درجه سانتیگراد کار می کنند

20. Ferry services operate between the islands and the mainland.
[ترجمه ترگمان]خدمات فری بین جزایر و سرزمین اصلی عمل می کند
[ترجمه گوگل]خدمات کشتی بین جزایر و سرزمین اصلی عمل می کنند

This tractor operates on diesel oil.

این تراکتور با روغن دیزل کار می‌کند.


He operated as a salesman for two years.

مدت دو سال به‌عنوان فروشنده کار کرد.


Plain reason operates in the mind of this learned hearer.

عقل سلیم در مغز این شنونده‌ی دانشمند کنشور است.


The drug operated quickly.

آن دارو زود کارگر شد (اثر کرد).


The ventilators operate night and day.

هواکش‌ها شب و روز کار می‌کنند.


Can you operate this motor?

می‌توانی این موتور را به کار بیندازی؟


To operate a car, you need a driver's license.

برای راندن اتومبیل نیاز به گواهینامه‌ی رانندگی داری.


He operates three grocery stores.

او سه فروشگاه را می‌گرداند (اداره می‌کند).


His words operated to end the meeting in disorder.

حرف‌های او موجب شد که جلسه با بی‌نظمی پایان یابد.


Such influences may operate remarkable changes.

این‌گونه نفوذها می‌توانند باعث دگرگونی‌های قابل‌ملاحظه‌ای بشوند.


Iraj was operated on yesterday.

دیروز ایرج را عمل کردند.


John operates from 1 to 9 p.m.

جان از یک تا نه بعد از ظهر عمل جراحی می‌کند.


the operating room

اتاق جراحی (عمل)


Our ships are operating from bases in Bandar Abbas.

ناوهای ما از پایگاه‌های بندرعباس عملیات نظامی می‌کنند.


پیشنهاد کاربران

فعالیت کردن

فعال کردن

راه اندازی

فعال کردن گرداندن اداره کردن راه انداختن

عمل کردن - عمل جراحی کردن - کار کردن - کار کردن با

اجرا کردن ـ اجرا شدن

عمل کردن

۱، عمل کردن ~ کار کردن
۲، [دستگاه] به کار انداختن
۳، [شرکت و غیره] اداره کردن
۴، جراحی کردن

فعالیت داشتن، جاری بودن، جریان داشتن، گردیدن، چرخیدن، عملکرد ( داشتن )

اداره کردن - فعالیت کردن

1 کار کردن با ( اسم ی دستگاه )
2 عمل جراحی کردن
3 اداره کردن

عمل کردن، انجام دادن، کنشگری

Do surgery
اگه دوست داشتید لایک کنید 🌌💎


کلمات دیگر: