کلمه جو
صفحه اصلی

operation


معنی : عمل، گردش، اداره، ساخت، بهره برداری، گرداندن، عمل جراحی، عملکرد
معانی دیگر : کار، کارکرد، کنش، اثر، کاری بودن، هنایش، تاثیر، اداره کردن، چرخاندن، (نظامی و غیره) عملیات نظامی، مانورهای رزمی، (جمع) پایگاه، مرکز عملیات، (ریاضی) عمل، فراوش، عمل جبری

انگلیسی به فارسی

اداره، عمل، گردش، وابسته به عمل، عملکرد، بهره برداری


عمل، عمل جراحی، بهره برداری، عملکرد، اداره، ساخت، گردش، گرداندن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act or process of operating or functioning.
مترادف: effect, functioning, performance, working
مشابه: action, application, handling, motion, running, use

(2) تعریف: a particular set of processes or activities.
مترادف: works
مشابه: act, enterprise, procedure, process, project, undertaking

- a mining operation
[ترجمه ترگمان] عملیات استخراج معدن
[ترجمه گوگل] عملیات استخراج معدن

(3) تعریف: a surgical procedure.
مترادف: surgery

(4) تعریف: a military mission or campaign.
مترادف: campaign, maneuver
مشابه: assault, attack, movement, offensive, tactics

(5) تعریف: a mathematical procedure such as multiplication or addition.
مشابه: addition, division, multiplication, subtraction

• act of operating; working, performance, handling; venture, undertaking; series of actions, procedure (e.g. mathematical operations); campaign, series of activities to achieve a goal (e.g. military operations); surgery
an operation is a planned activity that involves many complicated actions.
businesses or companies are sometimes referred to as operations.
if a patient has an operation, a surgeon cuts open the patient's body in order to remove, replace, or repair a diseased or damaged part.
if something is in operation, it is working or being used.
see also operate.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] بهره برداری - کارکرد - عمل - عملکرد - کار اجرایی - عملیات
[کامپیوتر] عملیات، عملکرد، عمل .
[برق و الکترونیک] عمل، کار، بهره برداری - عملیات عملی که با یک دستورالعمل کامپیوتری تعریف می شو د.
[مهندسی گاز] عمل، عملکرد، عملیات
[زمین شناسی] بهره برداری، کارکرد، عمل، عملکرد، کاراجرایی، عملیات
[صنعت] عمل، عملکرد
[حقوق] اعمال قدرت، اعمال، عملیات اجرا، اجرا
[ریاضیات] عمل

مترادف و متضاد

عمل (اسم)
article, function, process, practice, act, action, operation, doing, deed, issue, fact, proceeding, production, gest

گردش (اسم)
flow, progress, operation, movement, travel, period, airing, circulation, turn, excursion, twirl, paseo, revolution, promenade, race, wrest, canter, roll, trip, circuit, circumvolution, itineracy, itinerancy, stroll, saunter, gyration, hike, jaunt, meander, nutation

اداره (اسم)
office, operation, steerage, handling, ministration, helm, bureau, management

ساخت (اسم)
make, performance, operation, work, job, construction, structure, workmanship, manufacture, making, manufacturing, craftsmanship, production, fabrication, framing, yielding, throughput

بهره برداری (اسم)
utilization, operation, exploitation

گرداندن (اسم)
operation

عمل جراحی (اسم)
operation, surgery, surgical operation, surgical aggression

عملکرد (اسم)
operation, revenue, turnover, proceeds

movement, working


Synonyms: act, action, activity, affair, agency, application, ballgame, bit, carrying on, conveyance, course, deal, deed, doing, effect, effort, employment, engagement, enterprise, exercise, exercising, exertion, exploitation, force, handiwork, happening, influence, instrumentality, labor, manipulation, motion, movement, performance, play, procedure, proceeding, process, progress, progression, scene, service, transaction, transference, trip, undertaking, use, work, workmanship


Antonyms: idleness, inaction, inutility, uselessness


business concern


Synonyms: affair, deal, enterprise, proceeding, transaction, undertaking


surgical procedure


Synonyms: biopsy, excision, surgery


جملات نمونه

1. binary operation
عمل دوتایی

2. the operation of a large household
اداره کردن یک خانواده ی بزرگ

3. the operation of the holy ghost on humans
تاثیر روح القدس بر انسان ها

4. the operation of this drug
اثر این دارو

5. the operation to transplant a heart is now fairly common
جراحی پیوند قلب اکنون نسبتا عادی است.

6. in operation
1- در حال کار کردن،دایر،به راه،مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی،لازم الاجرا،به قوت خود باقی،موثر،کارا،کاری

7. a bootstrap operation for the neighborhood
طرحی که توسط خود اهالی محله انجام می شود

8. an eye operation
(جراحی) عمل چشم

9. mode of operation
شیوه ی کارکرد

10. a salvage operation
عملیات نجات،کار برای نجات آنچه که باقی مانده است

11. to put into operation
به کار انداختن

12. division is the inverse operation of multiplication
تقسیم،عمل مقابل (واروی) ضرب است.

13. the factory has been in operation for a year
یک سال است که کارخانه مشغول کار است.

14. an elderly gentleman who has had a cataract operation
مرد پیری که تحت عمل جراحی آب مروارید قرار گرفته است.

15. practice until you can go through the whole operation without thinking
تمرین کن تا وقتی که بتوانی بدون فکر کردن همه ی عملیات را انجام بدهی.

16. she was keyed up over the prospect of an operation
عمل جراحی در آینده او را نگران کرده بود.

17. a first-year medical student is not qualified to perform a surgical operation
دانشجوی سال اول پزشکی صلاحیت انجام عمل جراحی را ندارد.

18. The young nurse was assisting at her first operation.
[ترجمه ترگمان]پرستار جوان در اولین عمل به او کمک می کرد
[ترجمه گوگل]پرستار جوان در اولین عملیاتش کمک می کرد

19. The most recent operation restored his sight .
[ترجمه ترگمان]آخرین عملیات او را به حالت عادی برگرداند
[ترجمه گوگل]آخرین عملیات، چشم او را بازسازی کرد

20. Mr. Jones is very ill and needs an operation.
[ترجمه ترگمان]آقای جونز خیلی مریضه و به یه عمل احتیاج داره
[ترجمه گوگل]آقای جونز بسیار بیمار است و نیاز به یک عملیات دارد

21. She's going to need an operation on her ankle.
[ترجمه ترگمان] اون به یه عمل روی قوزک پاش نیاز داره
[ترجمه گوگل]او قصد دارد به یک عملیات در مچ پا کمک کند

22. I had the operation on the recommendation of my doctor.
[ترجمه ترگمان]من عمل رو به توصیه دکتر انجام دادم
[ترجمه گوگل]من این عمل را بر اساس توصیه دکتر من انجام دادم

23. The operation was only partially successful.
[ترجمه ترگمان]این عملیات تنها تا اندازه ای موفقیت آمیز بود
[ترجمه گوگل]این عملیات تنها تا حدی موفقیت آمیز بود

24. The operation has a fifty-fifty chance of success.
[ترجمه ترگمان]این عملیات پنجاه و پنجاه شانس موفقیت دارد
[ترجمه گوگل]این عملیات پنجاه و پنجاه فرصت موفقیت است

25. They had doped the patient heavily before the operation.
[ترجمه ترگمان]آن ها بیمار را به سختی قبل از عمل تحریک کرده بودند
[ترجمه گوگل]آنها قبل از عملیات بیمار را به شدت دود کردند

26. He had an operation last year to widen a heart artery.
[ترجمه ترگمان]اون سال پیش یه عمل جراحی رو انجام داده بود که یه شریان قلب رو گسترش بده
[ترجمه گوگل]او در سال گذشته یک عمل جراحی برای گسترش عروق قلب داشت

the mechanical operations involved in sculpture

کارهای مکانیکی وابسته به تندیس (مجسمه) سازی


Practice until you can go through the whole operation without thinking.

تمرین کن تا وقتی که بتوانی بدون فکر کردن همه‌ی عملیات را انجام بدهی.


the delicate operations of the human brain

کنش‌های حساس مغز انسان


The factory has been in operation for a year.

یک سال است که کارخانه مشغول کار است.


to put into operation

به کار انداختن


the operation of this drug

اثر این دارو


the operation of the Holy Ghost on humans

تأثیر روح‌القدس بر انسان‌ها


the operation of a large household

اداره کردن یک خانواده‌ی بزرگ


Operation Barbarosa

عملیات نظامی بارباروسا


binary operation

عمل دوتایی


Chief of Naval Operations

(امریکا) فرمانده‌ی نیروی دریایی


soon after the operation, he died.

کمی پس از عمل جراحی مرد.


اصطلاحات

in operation

1- درحال کار کردن، دایر، به راه، مشغول تولید 2- دارای اعتبار قانونی، لازم‌الاجرا، به قوت خود باقی، مؤثر، کارا، کاری


پیشنهاد کاربران

to work

جراحی، عمل

Correct operation of the tool

بهره برداری صحیح از ابزارها

( در دستگاه ها ) عملیات

عمل

کارکرد، عملکرد

عمل جراحی


سازوکار

عملیات

عملیات - عملکرد - عمل جراحی


بهره برداری . عملیات

راه اندازی ، کاراندازی

عمل جراحی کردن

راه اندازی

طرز کار ، عمل جراحی.

عمل جراحی ، کار
the poor man had two operations in two weeks
مرد بیچاره توی دو هفته تو تا عمل جراحی داشت 🎺🎺

در اصل به معنی عمل کردن یا عملکرد به یه ماموریت یا پروژه ای هستش که در حال اجرا باشه. معنی دقیق و کلمه ای نداره و میتونه جاهای مختلفی به کارگرفته بشه که درش مفهوم عملیاتی یا اجرایی داشته باشه.

شرکت، سازمان

در بازرگانی، به معنی شرکت

عمل جراحی
جراحی کردن


عمل، عمل جراحی

جریان، در عمل دخیل هستند

operation ( مدیریت - مدیریت پروژه )
واژه مصوب: بهره برداری
تعریف: فرایندی که در آن خدمات موردانتظار از محصول نهایی پروژه به کار گرفته می شود


کلمات دیگر: