کلمه جو
صفحه اصلی

domiciled


معنی : مقیم
معانی دیگر : ساکن

انگلیسی به فارسی

مقیم، ساکن


انگلیسی به انگلیسی

• act of inhabiting, taking up residence
if you are domiciled in a particular place, you live there; a formal word.

مترادف و متضاد

مقیم (صفت)
dwelling, biding, resident, residing, domiciled, indwelling, inhabiting, habitant

جملات نمونه

1. veterans who are domiciled in hospitals
کهنه سربازانی که در بیمارستان ها ماندگارند.

پیشنهاد کاربران

مستقر، موجود، جای گرفته، واقع


کلمات دیگر: