کلمه جو
صفحه اصلی

domineer


معنی : تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن
معانی دیگر : (با: over - با خشونت یا غرور حکومت یا سلطه گری کردن) تحکم کردن، زورگویی کردن، عتاب و خطاب کردن، سلطه گرایی کردن

انگلیسی به فارسی

سلطه‌جویی کردن، تحکم کردن، مستبدانه حکومت کردن


غالب، تحکم کردن، سلطه جویی کردن، مستبدانه حکومت کردن


انگلیسی به انگلیسی

• oppress, tyrannize, dominate; be arrogant

مترادف و متضاد

تحکم کردن (فعل)
domineer

سلطه جویی کردن (فعل)
domineer

مستبدانه حکومت کردن (فعل)
domineer, tyrannize

oppress; assume authority


Synonyms: be in the saddle, bend, bluster, boss around, browbeat, bulldoze, bully, call the shots, dominate, hector, henpeck, in the driver’s seat, intimidate, keep under thumb, kick around, lead by the nose, menace, overbear, predominate, preponderate, prevail, push the buttons, reign, rule, rule the roost, run the show, run things, swagger, threaten, throw weight around, tyrannize


Antonyms: follow, submit, surrender, yield


جملات نمونه

1. he tends to domineer
او تمایل به سلطه گرایی دارد.

2. He tried to domineer over everyone.
[ترجمه ترگمان]سعی کرد بر همه مسلط شود
[ترجمه گوگل]او سعی کرد همه را تحت سلطه قرار دهد

3. The minister domineers over his inferiors.
[ترجمه ترگمان]وزیر بر inferiors خود تسلط یافت
[ترجمه گوگل]وزیر بر فرماندهانش حکومت می کند

4. Big boys sometimes domineer their younger brothers and sisters.
[ترجمه ترگمان]بچه های بزرگ تر گاهی اوقات خواهر و برادر کوچکشان را در بر می گرفت
[ترجمه گوگل]پسران بزرگ گاهی اوقات برادران و خواهران جوان خود را تحت سلطه قرار می دهند

5. He domineered, and the rest of us hated it.
[ترجمه ترگمان]او domineered و بقیه ما از آن متنفر بودیم
[ترجمه گوگل]او سلطه داشت و بقیه ما از آن نفرت داشت

6. Big boys sometimes domineer over the younger pupils.
[ترجمه ترگمان]پسرهای بزرگ گاهی بر شاگردان کوچک تر حکومت می کنند
[ترجمه گوگل]پسران بزرگ اغلب بر دانش آموزان جوان مسلط می شوند

7. She found him arrogant and domineering.
[ترجمه ترگمان]او را مغرور و سلطه جو یافت
[ترجمه گوگل]او او را متکبر و متکبر یافت

8. Many of her women friends also had domineering husbands.
[ترجمه ترگمان]بسیاری از دوستان زن او نیز شوهران domineering داشتند
[ترجمه گوگل]بسیاری از دوستان زن او هم شوهران غالب داشتند

9. The castle domineers over the town.
[ترجمه ترگمان]قلعه از شهر خارج شد
[ترجمه گوگل]قلعه سلطنت بر شهر است

10. He was brought up by a cold and domineering father.
[ترجمه ترگمان]او پدرش را با یک پدر سرد و سلطه جو بزرگ کرده بود
[ترجمه گوگل]او توسط یک پدر سرد و سلطه آورده شد

11. The king domineers over his people.
[ترجمه ترگمان]پادشاه به مردمش خیانت کرد
[ترجمه گوگل]پادشاه متعلق به مردمش است

12. The television tower domineers the city.
[ترجمه ترگمان]برج تلویزیون شهر را ویران کرد
[ترجمه گوگل]برج تلویزیون برجسته شهر است

13. He's arrogant and domineering and never listens to anyone.
[ترجمه ترگمان]او متکبر و سلطه جو است و هرگز به کسی گوش نمی دهد
[ترجمه گوگل]او متکبر و سلطه گر است و هرگز به کسی گوش نمی دهد

14. Invoice this domineering devil for every minute of your time, Caroline!
[ترجمه ترگمان]! کارولاین، هر لحظه از وقتت آزاد میشه، کارولاین
[ترجمه گوگل]فاکتور این شیطان غالب برای هر لحظه ای از وقت شما، کارولین!

15. And then the great leader must have a domineering personality.
[ترجمه ترگمان]و سپس رهبر بزرگ باید شخصیت سلطه جو داشته باشد
[ترجمه گوگل]و سپس رهبر بزرگ باید شخصیت غالب را داشته باشد

He tends to domineer.

او تمایل به سلطه‌گرایی دارد.



کلمات دیگر: