کلمه جو
صفحه اصلی

sodden


معنی : نیم پخته، اشباع شده، جوشانده، چروکیده و پژمرده، گیج و کندذهن، خیس، بی مصرف، خیس خوردن
معانی دیگر : (مهجور) اسم مفعول: seethe، (قدیمی) جوشانده، آبروت کرده، آب پز شده، خیس کرده، اشباع از آب، (نان و غیره) خمیر مانند، نیمه پخته، غیر برشته، خمیر، رطوبت گرفته کردن، آب دیده کردن، خمیری کردن، خیساندن، در اثر جوشاندن بی مصرف، خیس شدن

انگلیسی به فارسی

جوشانده، چروکیده وپژمرده، (در اثر جوشاندن) بیمصرف، نیم پخته، اشباع شده، خیس، خیس شدن، گیج وکندذهن


ذوب شده، خیس خوردن، جوشانده، چروکیده و پژمرده، خیس، گیج و کندذهن، بی مصرف، نیم پخته، اشباع شده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: drenched with liquid; saturated; soaked.
متضاد: dry
مشابه: bedraggled, saturate

- His sodden clothes were dripping on the floor.
[ترجمه محسن منتظرالقائم] لباس های خیسش روی کف چکه می کردند
[ترجمه ترگمان] لباس های خیسش روی زمین می چکید
[ترجمه گوگل] لباس هایش خشک شده بود روی کف افتادن

(2) تعریف: soggy and heavy, as food that has been cooked too long or improperly.

- sodden vegetables
[ترجمه ترگمان] سبزیجات خیس
[ترجمه گوگل] سبزیجات خشک شده

(3) تعریف: bloated and expressionless.

- a drunkard's sodden look
[ترجمه ترگمان] نگاه خیس عرق آلود،
[ترجمه گوگل] یک نگاه مستحکم خم شده

(4) تعریف: lethargic or unimaginative; dull.

- my sodden wits
[ترجمه ترگمان] عقل خود را از دست داده ام
[ترجمه گوگل] عجب غم انگیز است
فعل گذرا و ( transitive verb, intransitive verb )
حالات: soddens, soddening, soddened
مشتقات: soddenly (adv.), soddenness (n.)
• : تعریف: to render or become sodden.
مشابه: soak

• soaked, saturated, wet; doughy, lumpy; bloated; expressionless, stupid; drunk; lacking energy
something that is sodden is extremely wet.

مترادف و متضاد

نیم پخته (صفت)
rare, sodden, half-baked

اشباع شده (صفت)
saturated, sodden, saturant

جوشانده (صفت)
sodden

چروکیده و پژمرده (صفت)
sodden

گیج و کند ذهن (صفت)
sodden

خیس (صفت)
wet, bedraggled, soaked, soggy, saturated, sodden, wettish, soppy, sopped

بی مصرف (صفت)
useless, sodden, bootless, otiose, unemployed

خیس خوردن (فعل)
soak, wet, sodden, sop, get wet

جملات نمونه

1. His grey jersey and trousers were sodden with the rain.
[ترجمه ترگمان]پیراهن خاکستری و شلوارش خیس از باران بود
[ترجمه گوگل]پیراهن خاکستری او و شلوارها با باران خشک شدند

2. The football pitch was absolutely sodden.
[ترجمه ترگمان]زمین فوتبال کاملا خیس بود
[ترجمه گوگل]زمین فوتبال کاملا خشک بود

3. Her thin coat quickly became sodden.
[ترجمه ترگمان]کت نازکش به سرعت خیس شد
[ترجمه گوگل]کت و شلوار نازک او به سرعت خم شد

4. We stripped off our sodden clothes.
[ترجمه ترگمان] لباسای خیس خیس کردیم
[ترجمه گوگل]لباس های خیس شده ما را از بین بردیم

5. My shoes are sodden from walking in the rain.
[ترجمه ترگمان]کفش های من از راه رفتن در باران خیس شده اند
[ترجمه گوگل]کفش من از راه رفتن در باران خشک شده است

6. Don't sodden the tablecloth.
[ترجمه ترگمان]رومیزی را خیس نکن
[ترجمه گوگل]طرز تهیه پلو را نپوشانید

7. In the cockpit everything was sodden crew, cookers, ropes, pots and pans.
[ترجمه ترگمان]در کابین، همه چیز جاشو پر از آب و آب و دیگ و دیگ و دیگ بود
[ترجمه گوگل]در کابین خلبان همه چیز خلبان، اجاق گاز، طناب، گلدان و تابه بود

8. They circumvent waterfalls by wriggling through the sodden vegetation on the banks.
[ترجمه ترگمان]آن ها از آبشار عبور می کنند و از طریق پوشش گیاهی خیس روی ساحل وول می خورند
[ترجمه گوگل]آنها آبشارها را از طریق پوشش گیاهی خشک در بانک ها دور می کنند

9. Discarded sodden matches and joint stubs jostle around in the pan and urine seeps into the sole of my shoe.
[ترجمه ترگمان]matches خیس و stubs مفصل در ماهی تابه به هم تنه می زنند و ادرار به درون تنها کفش من نفوذ می کند
[ترجمه گوگل]منحرف شده و مسابقات خرد شده و مفصل خمیدگی در اطراف در پانل و ادرار به سینه کفش من می شود

10. I trudged across the sodden grass.
[ترجمه ترگمان]با زحمت از میان علف ها به راه افتادم
[ترجمه گوگل]من در سراسر چمن خشک شده چنگ زدم

11. We arrived home completely sodden.
[ترجمه ترگمان] کاملا خیس به خونه رسیدیم
[ترجمه گوگل]ما به خانه می رسیم

12. She untied the knots and removed the saliva sodden strip of cushion covering from his mouth.
[ترجمه ترگمان]او گره را باز کرد و نوار چسب خیس را که از دهانش بیرون امده بود بیرون آورد
[ترجمه گوگل]او گره ها را جدا کرد و نوار ضخیم بزاق را از دهانش خارج کرد

13. A sodden heaviness weighted down her limbs.
[ترجمه ترگمان]سنگینی سنگینی بدنش را پوشانده بود
[ترجمه گوگل]سنگین شدن استخوان ها در اندامهای بدن او اندک است

14. Mary tried to read the writing in her sodden address book, but it was impossible.
[ترجمه ترگمان]مری کوشید کتاب آدرس sodden را بخواند، اما غیر ممکن بود
[ترجمه گوگل]مری سعی کرد کتاب را بخواند، اما غیرممکن بود

پیشنهاد کاربران

گرفته ، بی حال

بدون حال



کلمات دیگر: