کلمه جو
صفحه اصلی

commanding officer


معنی : افسر فرمانده
معانی دیگر : (ارتش) افسر فرمانده، فرمانده یگان یا تاسیسات ویژه

انگلیسی به فارسی

افسر فرمانده


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
• : تعریف: a military officer in charge of a unit or installation.

• military commander between the rank of second lieutenant and colonel
a commanding officer is an officer who is in charge of a military unit.

مترادف و متضاد

افسر فرمانده (اسم)
commandant, commanding officer

جملات نمونه

1. He got permission from his commanding officer to join me.
[ترجمه ترگمان]اون از افسر فرمانده اجازه گرفته که به من ملحق بشه
[ترجمه گوگل]او از افسر فرمانده من اجازه گرفت تا به من بپیوندد

2. The commanding officer is putting Sergeant Green in for the Victoria Cross.
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده، گروهبان گرین را برای ورود به ایستگاه ویکتوریا معرفی کرده است
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده برای سرزمین ویکتوریا به سرباز گرین وارد شده است

3. The battalion marched past their commanding officer.
[ترجمه ترگمان]گردان از مقابل افسر فرمانده عبور کرد
[ترجمه گوگل]این گردان از فرمانده پیشین خود گذشت

4. The commanding officer expected unquestioning obedience from his men.
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده از اطاعت بی چون و چرای افرادش اطاعت می کرد
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده اطاعت از مردگانش را بدون هیچ مشکلی انتظار داشت

5. The troops were ranged in front of the commanding officer.
[ترجمه ترگمان]سربازان در مقابل افسر فرمانده صف ایستاده بودند
[ترجمه گوگل]سربازان در مقابل افسر فرمانده قرار داشتند

6. In the absence of my commanding officer, I acted on my own initiative.
[ترجمه ترگمان]در غیاب من به ابتکار خودم عمل کردم
[ترجمه گوگل]در غیاب افسر فرمانده من، من به ابتکار عمل خود عمل کردم

7. Inasmuch as you are their commanding officer, you are responsible for the behaviour of these men.
[ترجمه ترگمان]از آنجایی که شما افسر فرمانده آن ها هستید، مسئول رفتار این افراد هستید
[ترجمه گوگل]از آنجا که شما افسر فرمانده خود هستید، شما مسئول رفتار این مردان هستید

8. The commanding officer put Sergeant Williams in for a medal for bravery.
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده، گروهبان ویلیامز را به خاطر مدال شجاعت مجروح کرد
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده گروه سرباز ویلیامز را برای مدال برای شجاعت قرار داد

9. Phyllis Blanton, commanding officer of the Monterey Coast Guard station.
[ترجمه ترگمان]فیلیس Blanton، افسر فرمانده گارد ساحلی مونتری
[ترجمه گوگل]فلیس بلانتون، افسر فرمانده ایستگاه گارد ساحلی مونتری

10. Who is your commanding officer?
[ترجمه ترگمان]افسر فرمانده شما کیست؟
[ترجمه گوگل]افسر فرمانده شما چه کسی است؟

11. His recommendation was that a commanding officer be appointed with an administrative staff.
[ترجمه ترگمان]توصیه او این بود که یک افسر فرمانده با کارکنان اداری منصوب شود
[ترجمه گوگل]توصیه او این بود که یک افسر فرمانده با یک کارمند اداری منصوب شود

12. We hear nothing from our commanding officer.
[ترجمه ترگمان]ما هیچ خبری از افسر فرمانده نداریم
[ترجمه گوگل]ما از افسر فرمانده ما چیزی نمی شنویم

13. Soldiers must always obey their commanding officer.
[ترجمه ترگمان]سربازان همیشه باید از officer اطاعت کنند
[ترجمه گوگل]سربازان همیشه باید از افسر فرمانده خود اطاعت کنند

14. When the men did not return, the commanding officer sent out a search party.
[ترجمه ترگمان]وقتی مردان باز نگشتند، افسر فرمانده گروه تجسس را بیرون فرستاد
[ترجمه گوگل]وقتی مردان برگشت نکردند، افسر فرمانده یک حزب جستجو فرستاد


کلمات دیگر: