کلمه جو
صفحه اصلی

mobile


معنی : غوغا، خانه متحرک، قابل تحرک، قابل حرکت، متحرک، سیار
معانی دیگر : جنبا، چمان (آنچه که خود حرکت می کند یا می توان آن را حرکت داد)، روان (مانند جیوه)، سیال، دگرگونی پذیر، متغیر، زود گرد، (وابسته به اجتماعی که در آن حرکت از یک طبقه به طبقه ی دیگر آسان است) وابسته به اجتماع سیال، جامعه ی جنبا، (وابسته به شخصی که دارد طبقه ی اجتماعی خود را تغییر می دهد) در حرکت، جنباگر، (انگلیس - عامیانه) ماشین دار، دارای اتومبیل، (تندیس گری - اثر هنری که از طریق نوسان نور یا جنبش اعضا یا آونگان بودن و غیره به نظر می رسد که در حال حرکت است) تندیس جنبانما، پیکره ی جنبانما، مجسمه ی متحرک نما، آویزه جنبان، آذین جنبان، (تندیس) جنبانما، متحرک نما، وابسته به جنبانمایی، قابل تحرک
mobile_
پسوند، موتوری، جنبا، سیار [bookmobile یا snowmobile یا automobile]

انگلیسی به فارسی

متحرک، سیار


متحرک، قابل حرکت، قابل تحرک، سیال، سیار، همراه، دستی


سیار، خانه متحرک، غوغا، متحرک، قابل تحرک، قابل حرکت


انگلیسی به انگلیسی

• decorative structure made with delicate objects that are strung in balance on rods and are sensitive to the breeze or light touch; decorative structure made of plastic toys that is hung over a crib as an amusement for babies; cellular phone
moveable, portable, flowing freely; changing quickly, changeable; of services provided from a vehicle
something or someone that is mobile is able to move or be moved easily.
if you are socially mobile, you are able to move to a different social class.
mobile is used to describe facilities such as hospitals or libraries that are based in a van or caravan so that they can be driven around different parts of a country.
a mobile is a light structure which hangs from a ceiling as a decoration and moves gently in the air.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] متحرک
[برق و الکترونیک] همراه، سیار، متحرک
[مهندسی گاز] متحرک، سیار، سیال
[ریاضیات] جسم متحرک، پویا، متحرک

مترادف و متضاد

غوغا (اسم)
pandemonium, fray, turmoil, affray, melee, uproar, clamor, mobile, riot, tumult, ruckus, hubbub, scuffle, mob, scrimmage, jangle, rave, peal, canaille, din, embroilment, hordes of locusts, hurly-burly, rumpus

خانه متحرک (اسم)
mobile, coach, motor home

قابل تحرک (صفت)
mobile

قابل حرکت (صفت)
mobile

متحرک (صفت)
moving, agile, mobile, movable, ambulatory, ambulant, versatile, peripatetic, gradient, locomotive, locomotor, marked with a vowel point, nomadic, traveling

سیار (صفت)
moving, wandering, mobile, ambulatory, ambulant, itinerant, migrant, traveling

movable, travelling


Synonyms: adaptable, ambulatory, changeable, fluid, free, itinerant, liquid, locomotive, loose, migrant, migratory, motile, motorized, moving, mutable, nomadic, peripatetic, portable, roaming, roving, unsettled, unstable, unstationary, unsteadfast, unsteady, versatile, wandering


Antonyms: fixed, immobile, stable, stationary, unmovable


جملات نمونه

1. a mobile home
خانه ی سیار

2. a mobile library
کتابخانه ی سیار

3. a mobile medical unit
واحد سیار پزشکی

4. a mobile rocket-launcher
موشک انداز متحرک

5. his mobile face mirrors his feelings
چهره ی زود دگرگون شونده ی او احساسات او را بازتاب می کند.

6. an upwardly mobile employee
کارمندی که به سوی تعالی اجتماعی در حرکت است.

7. ether is a mobile liquid
اتر یک مایع سیال است.

8. some societies are static, others are mobile
برخی از جوامع ایستا و برخی دیگر سیال هستند.

9. the tongue is one of the most mobile organs of the body
زبان یکی از جنباترین (پرتحرک ترین) اندام های بدن است.

10. They invested heavily in 3G mobile phone networks.
[ترجمه ترگمان]آن ها به شدت در شبکه های تلفن همراه ۳ G سرمایه گذاری کردند
[ترجمه گوگل]آنها به شدت در شبکه 3G تلفن همراه سرمایه گذاری کردند

11. The Party has been unable to attract upwardly mobile voters.
[ترجمه ترگمان]حزب نتوانسته است upwardly رای دهنده را جذب کند
[ترجمه گوگل]حزب نتوانسته است رای دهندگان تلفن همراه را جذب کند

12. The first mobile phones were heavy and clumsy to use[Sentence dictionary], but nowadays they are much easier to handle.
[ترجمه ترگمان]اولین تلفن های همراه سنگین و دست یابی به استفاده [ فرهنگ لغت حکم ] بود، اما امروزه کنترل آن ها بسیار آسان تر است
[ترجمه گوگل]اولین گوشی های تلفن همراه با استفاده از لغت نامه اصطلاحات سنگین و دست و پا گیر بودند اما امروزه آنها بسیار ساده تر عمل می کنند

13. Don't bother trying to call me on my mobile . It's out of whack again.
[ترجمه ترگمان]زحمت نکش به موبایلم زنگ بزنی دوباره شروع شد به کتک زدن
[ترجمه گوگل]در تلاش برای تماس با من در تلفن همراه من نگران نباش این دوباره از ضرب و شتم است

14. He forgot the charger for his mobile phone.
[ترجمه ترگمان]او شارژر تلفن همراهش را فراموش کرد
[ترجمه گوگل]او شارژر تلفن همراه خود را فراموش کرده است

15. We managed to raise him on his mobile phone.
[ترجمه ترگمان]ما توانستیم او را با تلفن همراه خود بزرگ کنیم
[ترجمه گوگل]ما موفق شدیم او را بر روی تلفن همراه خود افزایش دهیم

16. Mobile phones have become an indispensable part of our lives.
[ترجمه ترگمان]تلفن های همراه تبدیل به بخش ضروری زندگی ما شده اند
[ترجمه گوگل]تلفن های همراه بخش مهمی از زندگی ما تبدیل شده اند

a mobile medical unit

واحد سیار پزشکی


a mobile rocket-launcher

موشک انداز متحرک


The tongue is one of the most mobile organs of the body.

زبان یکی از جنباترین (پرتحرک‌ترین) اندام‌های بدن است.


a mobile library

کتابخانه‌ی سیار


a mobile home

خانه‌ی سیار


Ether is a mobile liquid.

اتر یک مایع سیال است.


His mobile face mirrors his feelings.

چهره‌ی زوددگرگون‌شونده‌ی او احساسات او را بازتاب می‌کند.


Some societies are static, others are mobile.

برخی از جوامع ایستا و برخی دیگر سیال هستند.


An upwardly mobile employee.

کارمندی که به سوی تعالی اجتماعی در حرکت است.


can you give me a lift if you're mobile?

اگر اتومبیل داری ممکن است مرا برسانی؟


پیشنهاد کاربران

همراه ، همراه شو ، همراه پذیر ، جابه جا شو ، جابه جا پذیر

Mobile به معنی سیار است.

علاوه بر همه معانی ذکر شده آویز تخت بچه

آویز تخت بچه

پر تحرک

پویایی

متغیر
دگرگونی پذیر

《 پارسی را پاس بِداریم》
mobile
واژه ای ایرانی - اُروپایی ست :
mobile : mob - ile
mob = مِیو ، دَر پیش وَندِ زَمانِ هال وَ گُزَشته یِ دُنباله دار یا پِی دَر پِیی ( اِستِمراری ) :
می : می رَوَم ، می آیَم ، می رَفتَم ، می آمَدَم . . .
ile = پَس وَندِ نام ساز - آل : پوشال ، رَوال . . .
گَرته بَرداری : مِیوال ، میوال
اَرَبی : مَنقول ، نَقل شُده ، نَقل شُدَنی
پارسی : بَرال ( بَر اَز بُردَن وَ پَسوَندِ - آل )


متحرک


کلمات دیگر: