کلمه جو
صفحه اصلی

mobility


معنی : پویایی، تحرک، جنبایی
معانی دیگر : جنبش، سیلان، روانی

انگلیسی به فارسی

جنبایی، تحرک، پویایی


تحرک، پویایی، جنبایی


انگلیسی به انگلیسی

• movability; ability to move; portability; agility; ability to change

دیکشنری تخصصی

[شیمی] جنبایى، تحرک، پویایى
[عمران و معماری] جابجایی
[برق و الکترونیک] قابلیت تحرک - قابلیت تحرک سرعت ذره باردار در پاسخ به میدان الکتریکی اعمال شده واحد آن cm2/v است .
[نساجی] حرکت ذره - حرکت ذره ای
[ریاضیات] پویایی، تحرک
[معدن] قابلیت تحرک (ژئوشیمی)

مترادف و متضاد

پویایی (اسم)
dynamism, mobility

تحرک (اسم)
stimulus, locomotion, mobility, volubility

جنبایی (اسم)
mobility

ability to move


Synonyms: adjustability, flexibility, maneuverability, motility, movability, moveableness, portability, transportability


جملات نمونه

1. The cavalry is much superior in mobility to the infantry.
[ترجمه ترگمان] سواره نظام در حرکت پیاده نظام خیلی برتری داره
[ترجمه گوگل]سوار بر حمل و نقل به پیاده نظام بسیار عالی است

2. She has limited mobility in her arms.
[ترجمه ماه منیر] او تحرک زیادی در بازویش دارد
[ترجمه ترگمان]او تحرک محدودی در آغوش دارد
[ترجمه گوگل]او تحرک محدودی در آغوش او دارد

3. Some neck injuries cause total loss of mobility below the point of injury.
[ترجمه ترگمان]برخی آسیب های گردن باعث از دست رفتن کلی تحرک در پایین نقطه آسیب می شوند
[ترجمه گوگل]بعضی از آسیب های گردن باعث از دست دادن تحرک در نقطه ضعف می شود

4. Education was the key to upward social mobility.
[ترجمه ترگمان]تحصیل کلید تحرک اجتماعی رو به بالا بود
[ترجمه گوگل]آموزش و پرورش کلید تحرک اجتماعی بالا بود

5. There is greater mobility of labour between jobs and areas.
[ترجمه ترگمان]تحرک و تحرک بیشتری بین مشاغل و مناطق وجود دارد
[ترجمه گوگل]تحرک بیشتر کار بین مشاغل و مناطق وجود دارد

6. Mobility is very important in guerrilla warfare.
[ترجمه ترگمان]تحرک در جنگ چریکی بسیار مهم است
[ترجمه گوگل]تحرک در جنگ چریکی بسیار مهم است

7. It improves the strength and mobility of joints.
[ترجمه ترگمان]آن قدرت و تحرک مفاصل را بهبود می بخشد
[ترجمه گوگل]این باعث افزایش قدرت و تحرک مفاصل می شود

8. An electric wheelchair has given her greater mobility.
[ترجمه ترگمان]یک ویلچیر الکتریکی تحرک بیشتری به او داده است
[ترجمه گوگل]صندلی چرخدار الکتریکی باعث تحرک بیشتر او شده است

9. I prefer the mobility of a hand-held camera.
[ترجمه ترگمان]من تحرک یک دوربین دستی را ترجیح می دهم
[ترجمه گوگل]من ترجیح می دهم تحرک یک دوربین دست

10. A thigh injury increasingly hindered her mobility.
[ترجمه ترگمان]آسیب رانش ران به طور فزاینده ای مانع حرکت او می شد
[ترجمه گوگل]آسیب ران به طور گسترده ای مانع از تحرک آن شد

11. Recent years have witnessed a growing social mobility.
[ترجمه ترگمان]سال های اخیر شاهد تحرک اجتماعی رو به رشد بوده اند
[ترجمه گوگل]سال های اخیر شاهد تحول اجتماعی روزافزون بوده است

12. Two cars gave them the freedom and mobility to go their separate ways.
[ترجمه ترگمان]دو ماشین به آن ها آزادی و تحرک دادند تا به روش های جداگانه ای بروند
[ترجمه گوگل]دو خودرو به آنها آزادی و تحرک را دادند تا راه های جداگانه ای به دست آورند

13. It's a new mobility aid designed to help blind people cover rough terrain.
[ترجمه ترگمان]این یک کمک حرکتی جدید است که برای کمک به افراد نابینا طراحی شده است تا زمین ناهموار را پوشش دهند
[ترجمه گوگل]این یک وسیله تحرک جدید است که برای کمک به افراد نابینا در زمین های خشن تمرکز می کند

14. The degree of mobility in modern economies generally precludes local communities from exerting effective sanctions on anything.
[ترجمه ترگمان]میزان تحرک در اقتصادهای مدرن به طور کلی مانع از اعمال تحریم های موثر بر هر چیزی می شود
[ترجمه گوگل]درجه تحرک در اقتصادهای مدرن به طور کلی جوامع محلی را از اعمال تحریم های موثر بر هر چیزی منع می کند

پیشنهاد کاربران

موقعیت
geographic mobility: موقعیت جغرافیایی

حمل و نقل، جابجایی

فعال بودن ، پر جنب و جوش

قابلیت تحرک

جابجاپذیری ، جابجایی پذیری ، جنبش پذیری ، تحرک پذیری

Geographic mobility
در علم امار به معنی ارزیابی مهاجرت جمعیت انسانی یا میزان انتقال کالا از جایی به جای دیگر

تحرک

سیستم حمل و نقل هوشمند
معنی دیگر : انگاره ذهنی ( حمل و نقل )

قابلیت جابه جایی - تحرک

قابلیت تحرک
قابلیت تحرک

موبیلیته ( Mobility ) معیاری از توانایی و سرعت حرکت الکترون های آزاد است.

mobility ( فیزیک )
واژه مصوب: تحرک 1
تعریف: ← تحرک رانشی


کلمات دیگر: