کلمه جو
صفحه اصلی

diplomacy


معنی : سیاست، دیپلماسی، سیاستمداری
معانی دیگر : سیاست پردازی، تدبیر، مردم داری، کاردانی

انگلیسی به فارسی

دیپلماسی، سیاست، سیاست خارجی، سیاستمداری


انگلیسی به انگلیسی

• management of international relations; tact
diplomacy is the management of relations between countries.
diplomacy is also the skill of saying or doing things without offending people.

مترادف و متضاد

سیاست (اسم)
administration, policy, politics, diplomacy, kingcraft

دیپلماسی (اسم)
diplomacy

سیاستمداری (اسم)
policy, diplomacy, statecraft, statesmanship

tact


Synonyms: address, artfulness, craft, delicacy, delicatesse, discretion, expedience, finesse, negotiation, poise, politics, savoir-faire, skill, statecraft, subtlety


Antonyms: bad manners, impoliteness, rudeness


جملات نمونه

1. subtle diplomacy
دیپلماسی ترفندآمیز

2. the british diplomacy in the middle east
سیاست انگلستان در خاورمیانه

3. to avoid offending the workers, we need wisdom and diplomacy
برای اینکه باعث رنجش کارگران نشویم باید عقل و تدبیر به کار بریم.

4. Diplomacy has so far failed to bring an end to the fighting.
[ترجمه ترگمان]دیپلماسی تا کنون نتوانسته اند پایان جنگ را به پایان برسانند
[ترجمه گوگل]دیپلماسی تاکنون موفق به پایان دادن به جنگ نشده است

5. UN mediators are conducting shuttle diplomacy between the two sides.
[ترجمه ترگمان]میانجی گران سازمان ملل دیپلماسی شاتل را بین دو کشور انجام می دهند
[ترجمه گوگل]واسطه های سازمان ملل دیپلماسی شاتلی بین دو طرف را انجام می دهند

6. Behind the scenes a lot of secret diplomacy was going on.
[ترجمه ترگمان]پشت صحنه یک عالمه سیاست پنهانی اتفاق افتاد
[ترجمه گوگل]در پشت صحنه بسیاری از دیپلماسی مخفی ادامه داشت

7. This was done through the skill in diplomacy.
[ترجمه ترگمان]این کار از طریق مهارت در دیپلماسی انجام شد
[ترجمه گوگل]این کار از طریق مهارت دیپلماسی انجام شد

8. His government is placing its faith in international diplomacy.
[ترجمه ترگمان]دولت او به دیپلماسی بین المللی ایمان دارد
[ترجمه گوگل]دولت او اعتقاد به دیپلماسی بین المللی دارد

9. We must try and resolve this situation through diplomacy rather than conflict.
[ترجمه ترگمان]ما باید بجای درگیری این وضعیت را از طریق دیپلماسی حل و حل کنیم
[ترجمه گوگل]ما باید این وضعیت را از طریق دیپلماسی و نه درگیری حل کنیم

10. His sudden plunge into the field of international diplomacy is a major surprise.
[ترجمه ترگمان]سقوط ناگهانی او در زمینه دیپلماسی بین المللی یک سورپرایز بزرگ است
[ترجمه گوگل]غافلگیری ناگهانی او در زمینه دیپلماسی بین المللی، شگفتی بزرگی است

11. International problems must be solved by diplomacy, not war.
[ترجمه ترگمان]مسائل بین المللی باید توسط دیپلماسی حل شوند نه جنگ
[ترجمه گوگل]مشکلات بین المللی باید با دیپلماسی حل شود، نه جنگ

12. The veto has been a traditional instrument of diplomacy for centuries.
[ترجمه ترگمان]حق وتو برای قرن ها ابزار سنتی دیپلماسی بوده است
[ترجمه گوگل]این وتو در قرن ها یک ابزار سنتی دیپلماسی بوده است

13. Diplomacy was in his blood: his ancestors had been feudal lords.
[ترجمه ترگمان]دیپلماسی در خون او بود: نیاکان او خاوندان فئودال بودند
[ترجمه گوگل]دیپلماسی در خون او بود: اجدادش لرد فئودال بودند

14. All attempts at diplomacy have broken down and the two states now appear to be on a collision course.
[ترجمه ترگمان]تمام تلاش ها در دیپلماسی درهم شکسته است و اکنون به نظر می رسد که این دو کشور در مسیر تصادف قرار دارند
[ترجمه گوگل]تمام تلاش های دیپلماسی شکسته شده است و اکنون دو کشور در یک دوره برخورد قرار دارند

15. It took all her tact and diplomacy to persuade him not to resign.
[ترجمه ترگمان]همه درایت و دیپلماسی خود را به کار برد تا او را قانع کند که استعفا ندهد
[ترجمه گوگل]او تمام وظیفه و دیپلماسی خود را برای متقاعد کردن او به استعفا داد

the British diplomacy in the Middle East

سیاست انگلستان در خاورمیانه


To avoid offending the workers, we need wisdom and diplomacy.

برای اینکه باعث رنجش کارگران نشویم باید عقل و تدبیر به کار بریم.


پیشنهاد کاربران

diplomacy ( علوم سیاسی و روابط بین الملل )
واژه مصوب: دیپلماسی
تعریف: فن مدیریت و هدایت روابط خارجی به دست نمایندگان رسمی یک کشور برای حفظ و تأمین منافع ملی


کلمات دیگر: