کلمه جو
صفحه اصلی

bitterness


معنی : تلخی
معانی دیگر : تندی

انگلیسی به فارسی

تلخی


انگلیسی به انگلیسی

• sourness, acridness; unpleasantness, unhappiness

مترادف و متضاد

تلخی (اسم)
poignancy, virulence, gall, bitterness

جملات نمونه

1. a cast of bitterness in his words
اثری از تلخی در حرف های او

2. they added sugar to the medicine to counteract its bitterness
به دارو شکر زدند تا تلخی آن را خنثی کنند.

3. Every heart knows its own bitterness.
[ترجمه ترگمان]هر قلب، تلخی خودش را می داند
[ترجمه گوگل]هر قلب تلخ خود را می داند

4. The Los Angeles riots reflected the bitterness between the black and Korean communities in the city.
[ترجمه نادر] آشوب های لوس آنجلس باعث ایجاد خصومت در بین جماعت سیاه پوستان و کره ای ها شد.
[ترجمه ترگمان]آشوب های لس آنجلس، تلخی بین جوامع سیاه و کره ای در شهر را منعکس کرد
[ترجمه گوگل]شورش های لوس آنجلس منجر به تلخی در میان جوامع سیاه و کره در این شهر شد

5. A letter contains bitterness,taking away yearning and leaving loving thoughts behind. Another letter is another expectation,and my love for you will never change in the following years.
[ترجمه ترگمان]نامه تلخی دارد، yearning را از خود دور می کند و افکار عاشقانه را پشت سر می گذارد نامه دیگر انتظار دیگری است، و عشق من به شما در سال های بعد هرگز تغییر نخواهد کرد
[ترجمه گوگل]نامه حاوی تلخی است، اشتیاق و ترک افکار دوستانه را پشت سر می گذارد نامه دیگری انتظار دیگری است، و عشق من برای شما در سال های بعد تغییر نخواهد کرد

6. How can I forget the bitterness you gave me.
[ترجمه ترگمان]چطور میتونم تلخی رو که بهم دادی فراموش کنم
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم تلخی را که به من دادید فراموش کنم

7. She feels no bitterness towards him.
[ترجمه ترگمان]احساس تلخی نسبت به او ندارد
[ترجمه گوگل]او احساس تلخی به او نمی کند

8. Suffering was easier to bear than the bitterness he felt corroding his spirit.
[ترجمه ترگمان]رنج بردن از آن تلخی بود که در دل حس می کرد
[ترجمه گوگل]رنج کشیدن راحت تر از تلخی بود که او احساس سرخوردگی روح او را احساس کرد

9. If you have tasted the bitterness of gall, you know better the sweetness of honey.
[ترجمه ترگمان]اگر طعم تلخ صفرا را چشیده باشید، شیرینی عسل را بهتر می دانید
[ترجمه گوگل]اگر تلخی گلو را تجربه کرده باشید، شیرینی عسل را بهتر می شناسید

10. When he spoke, his bitterness showed through.
[ترجمه ترگمان]وقتی شروع به حرف زدن کرد، تلخی او از بین رفت
[ترجمه گوگل]وقتی صحبت کرد، تلخی او را نشان داد

11. There was a strain of bitterness in his voice.
[ترجمه ترگمان]لحن تلخی داشت
[ترجمه گوگل]صدای تلخی در صدای او وجود داشت

12. Their minds were scarred with bitterness.
[ترجمه ترگمان]ذهنشان از تلخی پر شده بود
[ترجمه گوگل]ذهن آنها با تلخی ترسناک بود

13. All the bitterness of the last two years seemed to boil over.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسید که همه تلخی این دو سال به جوش آمده است
[ترجمه گوگل]تمام تلخی های دو سال گذشته به نظر می رسید که فراتر رفته است

14. I still feel bitterness and anger towards the person who knocked me down.
[ترجمه ترگمان]هنوز احساس تلخی و خشم نسبت به کسی که مرا زمین انداخت احساس می کنم
[ترجمه گوگل]من هنوز احساس تلخی و خشم نسبت به کسی که من را زدم

15. I still felt some residual bitterness ten years after my divorce.
[ترجمه ترگمان]هنوز ده سال از طلاق من باقی مونده بود
[ترجمه گوگل]من هنوز ده سال بعد از طلاقم احساس تردید می کردم

پیشنهاد کاربران

کینه، نفرت، بدخواهی، بد جنسی، بد خواهی، دشمنی، سو نیت، دیو سیرتی، عداوت

خشم


unhappiness
unpleasantness
اوقات تلخی
ناخشنودی/نارضایتی


Hatred
تنفر


کلمات دیگر: