کلمه جو
صفحه اصلی

bleary


معنی : تیره و تار
معانی دیگر : (در مورد چشمان) باد کرده و تار (در اثر خواب زیاد یا بی خوابی)، (چشم) ریم دار، قی کرده، دارای چشمان قی گرفته وخواب الود

انگلیسی به فارسی

دارای چشمان قی‌گرفته و خواب‌آلود، تیره‌وتار


خونریزی، تیره و تار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: blearier, bleariest
مشتقات: blearily (adv.), bleariness (n.)
(1) تعریف: dim or blurred, as the eyes or vision.

- After taking that medicine, my vision became bleary.
[ترجمه ترگمان] بعد از این که آن دارو را برداشتم چشمانم خواب آلود شد
[ترجمه گوگل] پس از مصرف این دارو، چشم من دچار خونریزی شد
- My eyes are getting bleary from hours of studying.
[ترجمه ترگمان] چشمانم از ساعت ها مطالعه خواب آلود می شوند
[ترجمه گوگل] چشمان من از ساعتهای تحصیل دچار خونریزی می شوند

(2) تعریف: vague or indistinct, as something seen.
مشابه: indistinct, vague

- The image is bleary, but I think that's his wife in this picture.
[ترجمه ترگمان] تصویر تار است، اما من فکر می کنم این همسر او در این تصویر است
[ترجمه گوگل] تصویر غم انگیز است، اما من فکر می کنم همسرش در این تصویر است

(3) تعریف: worn-out or dull from fatigue.

- After getting so little sleep, I was pretty bleary during the exam today.
[ترجمه ترگمان] بعد از این که خواب کمی به من دست داد، امروز در هنگام امتحان خیلی خواب آلود بودم
[ترجمه گوگل] پس از گرفتن خواب خیلی کم، من امروز بسیار امتحان کردم

• dim, hazy, blurry
if your eyes are bleary or if you are bleary-eyed, your eyes are red and watery, usually because you are tired.

مترادف و متضاد

تیره و تار (صفت)
bleary, foggy

blurry


Synonyms: dim, blurred, unclear, dull, cloudy, fuzzy, indistinct


Antonyms: bright, illuminated, clear, distinct


tired


Synonyms: worn out, weary, depleted, drained, exhausted, drained, dead tired, wearied


Antonyms: full of life, energized, lively, invigorated


جملات نمونه

1. he got out of bed and opened his bleary eyes
او از بستر برخاست و چشمان قی کرده ی خود را گشود.

2. She had bleary red eyes from lack of sleep.
[ترجمه ترگمان]چشم های سرخش را از کمبود خواب پاک کرده بود
[ترجمه گوگل]او از کمبود خواب چشمهای قرمز داشت

3. He stared at Leo with great bleary eyes.
[ترجمه ترگمان]با چشم های خواب آلود به لیو خیره شد
[ترجمه گوگل]او در لئو با چشمهای تلخ چشمک زد

4. He's always bleary - eyed early in the morning.
[ترجمه ترگمان]او همیشه صبح زود از خواب بیدار می شود
[ترجمه گوگل]او همیشه دردناک است - صبح چشم دارد

5. We pull on our coats with bleary yanks as the alcohol works its universal spell, and bump out the door.
[ترجمه ترگمان]وقتی الکل روی coats، درحالیکه الکل افسون جهانی آن را می کند، pull را روی coats می گذاریم و از در بیرون می رویم
[ترجمه گوگل]ما کتهای خود را با یونهای نازک برمی داریم، چون الکل کارهای جهانی خود را انجام می دهد و از درب خارج می شود

6. Picture his bleary expression, his fuzzy eyes, his baffled demeanour.
[ترجمه ترگمان]چهره خواب آلود او، چشمان fuzzy، رفتار baffled او را مجسم می ساخت
[ترجمه گوگل]تصور غلط او، چشمان ناگهانی او، رفتار بی نظیر او را نقاشی کنید

7. The superintendent sat back, shoulders slumped, her eyes bleary with fatigue and thoughtfulness.
[ترجمه ترگمان]رئیس عقب نشست، شانه ها فرو افتاده و چشمانش از فرط خستگی و تفکر متورم شده بود
[ترجمه گوگل]سرپرست پشت سر گذاشت، شانه هایش کمرنگ شد، چشم هایش با خستگی و اندوهگین شدن می لرزید

8. It smiled a bleary, yellow smile and flickered.
[ترجمه ترگمان]لبخندی خواب آلود و زرد زد و چشمک زد
[ترجمه گوگل]لبخند ملایم، لبخند زرد و فریاد زد

9. In the yellow light that fell all bleary through the frosted glass the blood showed up brown.
[ترجمه ترگمان]در نور زرد رنگ از میان شیشه های مات که از میان شیشه های مات مانده بود به رنگ قهوه ای روشن بود
[ترجمه گوگل]در نور زرد که از طریق شیشه ماته از خونریزی افتاد، خون قهوه ای شد

10. His eyes were bleary with fatigue.
[ترجمه ترگمان]چشمانش از فرط خستگی متورم شده بود
[ترجمه گوگل]چشمان او خستگی داشت

11. Pablo looked at him through his bleary eyes.
[ترجمه ترگمان]پابلو از میان چشمان خواب آلود او به او نگاه می کرد
[ترجمه گوگل]پابلو از طریق چشمهای درخشانش نگاه کرد

12. You look bleary - eyed. What you need most is forty winks.
[ترجمه ترگمان]چشم های خواب آلود به نظر می رسی چیزی که بیشتر احتیاج داری چهل و پنج تا چشمک می زند
[ترجمه گوگل]شما به نظر میرسید - چشم آنچه شما بیشتر به آن نیاز دارید، چهل و یک دقیقه است

13. He could only see a bleary view.
[ترجمه ترگمان]او فقط می توانست یک دید تار ببیند
[ترجمه گوگل]او فقط می تواند یک دید کلی را ببیند

He got out of bed and opened his bleary eyes.

او از بستر برخاست و چشمان قی‌کرده‌ی خود را گشود.


پیشنهاد کاربران

اغلب در مورد چشم بکار می رود.
Dull, unclear, watery, filmy
Unable to see clearly
Tired, unfocused, disorienred ( from the lack of sleep )
The next morning, I dropped her off at school
. blearyy eyed


کلمات دیگر: