1. The sheep blatted in fear.
[ترجمه ترگمان]گوسفندها از ترس می لرزیدند
[ترجمه گوگل]گوسفند در ترس افتاد
2. Hurry up, or w will blat for school.
[ترجمه ترگمان]عجله کن، وگرنه برای مدرسه نعره می زنم
[ترجمه گوگل]عجله کن، و یا w برای مدرسه تنگ می شود
3. BLAT and In Silico PCR search for sequences in entire genomes in seconds.
[ترجمه ترگمان]BLAT و در جستجوی PCR silico برای توالی های در کل ژنوم در ثانیه
[ترجمه گوگل]BLAT و In Silico PCR جستجو برای دنباله در کل ژنوم در ثانیه
4. I have never encountered such blat disregard for the Bill of Rights.
[ترجمه ترگمان]من هرگز با چنین بی توجهی blat به حقوق بشر مواجه نشده بودم
[ترجمه گوگل]من هرگز با چنین بی توجهی به بیانیه حقوق مواجه نشده ام
5. My father sneezed, and his father and his father's father before him were all men for whom a blat from the nose was every bit as bracing as a plunge into the snow following a sauna.
[ترجمه ترگمان]پدرم عطسه کرد و پدرش و پدرش قبل از او همه مردانی بودند که از بینی او نعره می کشیدند و مثل یک سونا در the فرو می رفتند
[ترجمه گوگل]پدرم عطسه کرد و پدرش و پدر پدرش قبل از او همه مردانی بودند که از بینی به اندازه ی یک سوزن به سمت برف می افتادند
6. My father sneezed, his father his father's father before him were all men for whom a blat from the nose was every bit as bracing as a plunge into the snow following a sauna.
[ترجمه ترگمان]پدر من عطسه کرد، پدرش پدر پدرش قبل از او همه مردانی بودند که از بینی او نعره می کشیدند و مثل یک سونا در the فرو می رفتند
[ترجمه گوگل]پدرم عطسه کرد، پدرش، پدر پدرش قبل از او، همه مردانی بودند که از روی بینی به اندازه ی یک سقوط در برف به دنبال سونا بودند
7. The pilot shot up to a high altitude where he let loose full blat.
[ترجمه ترگمان]خلبان به ارتفاع بالا شلیک کرد، جایی که او blat را رها کرد
[ترجمه گوگل]خلبان به ارتفاع بالا ختم شد، جایی که او اجازه داد که تمام تیغه هایش را بشکنند
8. I could see Sanggat making his way to the blat, with tear-filled eyes he approached and in between sobs he asked, Sir, are you coming back?
[ترجمه ترگمان]با چشمان پر از اشک که به او نزدیک شد و در میان گریه پرسید: آقا، شما بر می گردی؟
[ترجمه گوگل]من می توانستم سنگگات را ببینم که با چشمانش پر از چشمان او را نزدیک می کرد و در میان شلاق هایی که از او پرسید، آقا، آیا شما دوباره می روید؟