کلمه جو
صفحه اصلی

amusing


معنی : تفننی
معانی دیگر : سرگرم کننده، مفرح، تفریح آور، خنده آور، مسرت بخش، فرحبش، تفریح دهنده

انگلیسی به فارسی

1- سرگرم‌کننده، تفریح‌دهنده، (در مورد اشخاص) خوشمزه، بامزه، لوده، شوخ


2- خنده‌آور، فرح‌بخش، مسرورکننده، مسرت‌بخش


سرگرم کننده، تفننی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: amusingly (adv.)
(1) تعریف: able to amuse, divert, or entertain.
مترادف: diverting, entertaining, pleasing, pleasurable
متضاد: boring, dry
مشابه: absorbing, cheering, engaging, engrossing, humorous, interesting, lively, pleasant

- The amateur magician did some simple but amusing tricks.
[ترجمه ترگمان] جادوگر تازه کار چند تا حقه ساده اما سرگرم کننده انجام داد
[ترجمه گوگل] جادوگر آماتور برخی از ترفندهای ساده اما سرگرم کننده را انجام داد

(2) تعریف: producing laughter; funny.
مترادف: comical, funny, humorous, risible
متضاد: serious, solemn
مشابه: droll, farcical, hilarious, jocose, jolly, laughable, ludicrous, ridiculous, sidesplitting, waggish, witty

- His amusing stories kept us laughing all evening.
[ترجمه مبینا] داستان های سرگرم کننده اش ما را تمام شب به خنده انداخت
[ترجمه ترگمان] داستان های جالب او تمام شب را به خندیدن ادامه می داد
[ترجمه گوگل] داستان های سرگرم کننده ما تمام شب را خنده می زد
- You may laugh, but I don't find that kind of joke amusing.
[ترجمه 🌷] ممکن است شما بخندید ، اما من این جوک را خنده دار نمی دانم
[ترجمه ترگمان] ممکن است شما بخندید، اما من آن نوع شوخی و شوخی را پیدا نمی کنم
[ترجمه گوگل] شما ممکن است بخندید، اما من این شوخی را سرگرم کننده نمی بینم
- The practical joke his friends played was not at all amusing to him.
[ترجمه ترگمان] این شوخی عملی که دوستانش نواخته بود اصلا برایش جالب نبود
[ترجمه گوگل] جوک عملی که دوستانش در آن بازی انجام داده بودند به هیچ وجه با او سرگرم نبودند

• comical, humorous; entertaining
humorous, entertaining, funny
someone or something that is amusing makes you laugh or smile.

مترادف و متضاد

تفننی (صفت)
amusing, fancy

entertaining, funny


Synonyms: agreeable, boffo, camp, campy, charming, cheerful, cheering, comical, cut up, delightful, diverting, droll, enchanting, engaging, enjoyable, entertaining, for grins, fun, gladdening, gratifying, gut-busting, humorous, interesting, jocular, jokey, joshing, laughable, lively, merry, pleasant, pleasing, priceless, screaming, sidesplitting, too funny for words, witty


Antonyms: annoying, boring, tiring, unfunny


جملات نمونه

1. an amusing person
آدم بامزه

2. an amusing story
داستانی سرگرم کننده

3. the clown's amusing appearance
قدوقواره ی خنده آور دلقک

4. mehri's play was amusing and its sociological angle had a great appeal
نمایشنامه ی مهری سرگرم کننده بود و جنبه ی اجتماعی بسیار گیرایی داشت.

5. I don't find his jokes at all amusing .
[ترجمه fateme] من همه ی جک های اورا خنده دار نمیبینم
[ترجمه لیلا] من اصلا جوک های او را خنده دار نمی دونم.
[ترجمه ] من چیز خنده داری در جک های او پیدا نمیکنم
[ترجمه ترگمان]من شوخی او را اصلا خنده دار نیافته هستم
[ترجمه گوگل]من جوک هایم را در همه جا سرگرم کننده پیدا نمی کنم

6. He always exaggerates to make his stories more amusing.
[ترجمه یاسین خواموشی] او همیشه اغراق می کند تا داستان هایش سرگرم کننده تر شود.
[ترجمه ترگمان]همیشه از آن بزرگ می شد که داستان های خود را بیشتر سرگرم کننده جلوه دهد
[ترجمه گوگل]او همیشه هیجان زده می شود تا داستان هایش سرگرم کننده تر شود

7. The youngsters got up to all sorts of amusing antics.
[ترجمه ترگمان]جوانان به انواع و اقسام کاره ای خنده دار سرگرم بودند
[ترجمه گوگل]جوانان به انواع سرگرمی های سرگرم کننده افتاده اند

8. She keeps a store of amusing stories in her head.
[ترجمه zahra] او فروشگاهی از داستانهای سرگرم کننده را در ذهن خود نگهداری می کند.
[ترجمه ترگمان]او یک انبار پر از داستان های سرگرم کننده را در سرش نگه می دارد
[ترجمه گوگل]او فروشگاه داستان های سرگرم کننده را در سر او نگه می دارد

9. Dad would occasionally break in with an amusing comment.
[ترجمه ترگمان]بابا گاهی با یک نظر سرگرم کننده وارد اتاق می شد
[ترجمه گوگل]پدر گاهی اوقات با یک نظر سرگرم کننده درگیر می شود

10. The speaker got off one or two very amusing jokes.
[ترجمه ترگمان]سخنران یکی دو شوخی خنده دار را ازسر گرفت
[ترجمه گوگل]سخنران یک یا دو جوک بسیار سرگرم کننده را گرفت

11. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress day by day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و روز به روز پیشرفت کنید!

12. The play was amusing, but it was little more than froth.
[ترجمه ترگمان]بازی سرگرم کننده بود، اما چیزی بیشتر از کف زدن نبود
[ترجمه گوگل]این بازی سرگرم کننده بود، اما کمی بیشتر از فوم بود

13. The girl was amusing herself with a doll.
[ترجمه Mohadeseh] دختر خودش را با عروسک سرگرم میکرد
[ترجمه ترگمان]دخترک با عروسک خود را سرگرم می کرد
[ترجمه گوگل]دختر با عروسک خودش را سرگرم کرد

14. The dialogue is amusing but the plot is weak.
[ترجمه ترگمان]گفتگو سرگرم کننده است، اما نقشه ضعیف است
[ترجمه گوگل]گفتگو سرگرم کننده است اما طرح ضعیف است

15. He told an amusing story as a lead-in to his speech.
[ترجمه ترگمان]او داستان جالبی را به عنوان رهبر ارکستر به عنوان راهنما تعریف کرد
[ترجمه گوگل]او یک داستان جالب را به عنوان سخنرانی در سخنرانی خود بیان کرد

16. He related some amusing stories in his childhood to his children.
[ترجمه ترگمان]او در کودکی داستان های سرگرم کننده ای برای فرزندان خود نقل می کرد
[ترجمه گوگل]او برخی از داستان های سرگرم کننده در دوران کودکی خود را به فرزندان خود

an amusing story

داستانی سرگرم‌کننده


the clown's amusing appearance

قد و قواره‌ی خنده‌آور دلقک


پیشنهاد کاربران

سرگرم کننده

Causing you laugh or smile

شگفت انگیز

amusing means causing you laugh or smile

چیزی ک باعث خنده شما میشود، خنده دار

Causing you laugh or smile
.
باعث خنده یا لبخند شما می شود.

مفرح، سرگرم کننده

سرگرم کننده, خنده دار

سرگرم کننده=amusing


کلمات دیگر: