1. blinking
(انگلیس - عامیانه - دشنام ملایم) فلان فلان شده
2. exits and entrances are marked by blinking lights
راه های خروجی و دخولی(برون راه ها و درون راه ها) با چراغ چشمک زن مشخص شده اند.
3. the pilot returned his attention to the blinking light
خلبان توجه خود را دوباره به چراغ چشمک زن معطوف کرد.
4. something went into her eye and she started blinking
چیزی به چشمش رفت و او شروع به چشم بر هم زدن کرد.
5. He has funny habit of blinking when talking with others.
[ترجمه ترگمان]وقتی با دیگران حرف می زند عادت دارد پلک بزند
[ترجمه گوگل]او در هنگام صحبت با دیگران عادت خنده دار دارد
6. You've got something in your eye - try blinking a few times.
[ترجمه ترگمان]تو یه چیزی تو چشمات داری - سعی کن چند بار پلک بزنی
[ترجمه گوگل]شما چیزی در چشم دارید - سعی کنید چند بار چشمک بزنید
7. I found myself blinking back tears during his speech.
[ترجمه ترگمان]متوجه شدم که در حین سخنرانی، اشک از چشمانم جاری شد
[ترجمه گوگل]من خودم را در طی سخنرانی خود در حال چشمک زدن دیدم
8. She stood outside, blinking in the harsh sunlight.
[ترجمه ترگمان]او بیرون ایستاده بود و در نور شدید آفتاب پلک می زد
[ترجمه گوگل]او بیرون ایستاد و در نور خورشید خیره شده بود
9. The light on your answering machine is blinking.
[ترجمه ترگمان]نور روی پیغام گیر تو پلک میزنه
[ترجمه گوگل]نور در دستگاه پاسخ دهنده شما چشمک می زند
10. The prisoners emerged, blinking, into daylight.
[ترجمه ترگمان]زندانی ها با پلک زدن به روشنایی روز بیرون آمدند
[ترجمه گوگل]زندانیان ظاهر شدند، چشمک زدن به نور روز
11. I wish they'd turn down that blinking music!
[ترجمه ترگمان]کاش آن موسیقی چشمک زن را خاموش کرده بودند!
[ترجمه گوگل]من آرزو می کنم که این موسیقی چشمک زدن را خاموش کنند!
12. He kept blinking to clear his eyes and now he rubbed his nose.
[ترجمه ترگمان]پلک می زد تا چشم هایش را پاک کند و حالا دماغش را مالید
[ترجمه گوگل]او چشمک زد و چشمانش را پاک کرد و اکنون بینی خود را مالید
13. It's a blinking nuisance.
[ترجمه ترگمان]این یک آزار دهنده پلک پلک است
[ترجمه گوگل]این یک مزاحمت چشمک زدن است
14. Diffident, stupid with fatigue, she stood blinking.
[ترجمه ترگمان]گیج و منگ پلک می زد و پلک می زد
[ترجمه گوگل]مخوف، احمقانه با خستگی، او چشمک زد