1. His eyes have the blankness of someone half-asleep.
[ترجمه ترگمان]چشمانش بی آن که کسی به خواب برود، بی آن که چیزی ببیند
[ترجمه گوگل]چشمان او خالی از کسی نیمی از خواب است
2. For several moments he studied its blankness, wondering if he was not a bloody fool.
[ترجمه ترگمان]چند لحظه بی آن که چیزی بگوید در این فکر بود که آیا او یک احمق لعنتی نیست
[ترجمه گوگل]برای چندین لحظه او خالی بودنش را مطالعه کرد، از اینکه آیا او یک فریب خونین نبود
3. But her blankness, the blankness of her silhouette as Peggy stands in her habitual pose against the windows, suggested it.
[ترجمه ترگمان]اما سادگی او، فراموشی silhouette در حالی که پگی در حالت عادی خود در برابر پنجره ها ایستاده بود، آن را پیشنهاد کرد
[ترجمه گوگل]اما خلوص او، خالی از رایحه او به عنوان پگگی ایستاده در عادت خود را در برابر پنجره ها، آن را پیشنهاد کرد
4. There is a world of difference between emotional blankness and immorality.
[ترجمه ترگمان]بین سادگی عاطفی و فساد اخلاق یک دنیای تفاوت وجود دارد
[ترجمه گوگل]دنیایی از تفاوت بین خالی بودن عاطفی و بی رحمانه وجود دارد
5. Bored with the blankness of the long winter, he moved to Florida.
[ترجمه ترگمان]در حالی که از سفیدی زمستان طولانی خسته شده بود، به فلوریدا رفت
[ترجمه گوگل]او با خالی شدن زمستان طولانی بی حوصله، به فلوریدا نقل مکان کرد
6. They live with blankness, they sell themselves blankness.
[ترجمه ترگمان]با سادگی زندگی می کنند، بی آن که چیزی بگویند، بی آن که چیزی بگویند، بی آن که چیزی بگویند، خود را خالی می کنند
[ترجمه گوگل]آنها با خلوص زندگی می کنند، خودشان را خالی می بینند
7. Just blankness. And I want to keep it that way.
[ترجمه ترگمان]فقط خالی بود و من میخوام اینجوری نگهش دارم
[ترجمه گوگل]فقط خالی و من می خواهم آن را ادامه دهم
8. M : The blankness of deep sleep is due entirely to the lack of specific memories.
[ترجمه ترگمان]M: فراموشی خواب عمیق به خاطر فقدان حافظه ویژه است
[ترجمه گوگل]M خالی بودن خواب عمیق به دلیل عدم وجود خاطرات خاص است
9. A casual light lights up a blankness after a long wait.
[ترجمه ترگمان]بعد از یک مدت طولانی، یک نور غیر عادی یک لکه نور را روشن می کند
[ترجمه گوگل]یک چراغ گاه به گاه پس از یک مدت طولانی خاموش می شود
10. Long - time blankness will turn into blindness.
[ترجمه ترگمان]زمان طولانی بدون هیچ کوری تبدیل به کوری میشه
[ترجمه گوگل]بی نظمی طولانی مدت به کوری تبدیل می شود
11. Bored with the blankness of the long winter, he move to florida.
[ترجمه ترگمان]از سفیدی زمستان طولانی خسته و خسته بود، به فلوریدا نقل مکان کرد
[ترجمه گوگل]با خالی شدن زمستان طولانی بی حوصله، او به فلوریدا حرکت می کند
12. A paper of blankness I'm facing.
[ترجمه ترگمان]یک کاغذ سفیدی که من به آن روبرو شده ام
[ترجمه گوگل]کاغذ خالی که من روبرو هستم
13. He was surprised by her, there was little expectancy, just blankness.
[ترجمه ترگمان]از او حیرت کرده بود، فقط یک کم انتظار بود، فقط چیزی در میان بود
[ترجمه گوگل]او توسط او شگفت زده شده بود، انتظار کمی وجود دارد، فقط خالی
14. Mulcahey searched his brain for a joke, but there was only a translucent blankness.
[ترجمه ترگمان]Mulcahey مغزش را برای یک شوخی جستجو می کرد، اما فقط یک سفیدی شفاف دیده می شد
[ترجمه گوگل]Mulcahey مغز او را به یک شوخی جستجو کرد، اما تنها یک خلوص شفاف وجود داشت
15. And there was always the shadow of illness, the occasional disturbing blankness, the spasms of physical distress.
[ترجمه ترگمان]و همیشه سایه بیماری وجود داشت، گاه و بیگاه، افسردگی و اضطراب جسمانی
[ترجمه گوگل]و همیشه سایه بیماری، بلافاصله ناگهانی مزاحم، اسپاسم جسمی فیزیکی بود