کلمه جو
صفحه اصلی

liberate


معنی : رها کردن، تجزیه کردن، ازاد کردن
معانی دیگر : آزاد کردن (از اشغال دشمن یا بردگی یا زندان و غیره)، (خودمانی - به ویژه در زمان جنگ) دزدیدن (از دشمن)، چاپیدن

انگلیسی به فارسی

آزادی، رها کردن، ازاد کردن، تجزیه کردن


آزاد کردن، رها کردن، رهاییدن، خلاص کردن، (شیمی) آزاد کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: liberates, liberating, liberated
مشتقات: liberation (n.), liberator (n.)
(1) تعریف: to free or release, esp. from bondage, oppression, or captivity.
مترادف: deliver, emancipate, enfranchise, free, manumit, release, spring, unfetter
متضاد: enslave, imprison, seize, subjugate, take
مشابه: acquit, amnesty, extricate, loose, ransom, relieve, rescue, untie, unyoke

- Troops liberated the prisoners in the camps at the war's end.
[ترجمه ترگمان] نیروهای نظامی زندانیان را در این اردوگاه ها در پایان جنگ آزاد کردند
[ترجمه گوگل] سربازان زندانیان را در اردوگاه ها در پایان جنگ آزاد کردند
- She felt constrained at home, but going back to school liberated her.
[ترجمه ترگمان] احساس کرد که در خانه خالی است، اما به مدرسه بازگشت و او را آزاد کرد
[ترجمه گوگل] او در خانه احساس محدودیت می کرد، اما رفتن به مدرسه او را آزاد کرد
- After we'd each caught several lightning bugs in our jars, we liberated them all at once.
[ترجمه ترگمان] بعد از اینکه هر کدام چند حشره را در سطل های ما گیر انداختند ما همه آن ها را یکجا رها کردیم
[ترجمه گوگل] پس از آنکه ما هر یک از اشکالات رعد و برق را در کوزه های ما گرفتار شدیم، همه آنها را یکبار آزاد کردیم

(2) تعریف: (informal) to steal or loot, esp. in wartime.
مترادف: appropriate, loot, plunder, snatch
مشابه: lift, pilfer, pillage, pocket, raid, snitch

- Some of the guys liberated the wine cellar of the old hotel.
[ترجمه ترگمان] بعضی از بچه ها سرداب شراب را آزاد کردند
[ترجمه گوگل] برخی از بچه ها انبار شراب هتل قدیمی را آزاد کردند

• set free, emancipate, release (from slavery, captivity, etc.)
to liberate a place means to free it from the control of another country, area, or group of people;a formal word.
to liberate people means to free them from captivity or from an unpleasant situation; a formal word.
see also liberated, liberation.

دیکشنری تخصصی

[نساجی] آزادسازی
[ریاضیات] آزاد کردن

مترادف و متضاد

رها کردن (فعل)
abandon, drop, unleash, release, liberate, leave, surrender, dispossess, unfold, let, loose, forgo, forsake, unfix, disencumber, shoot, disembarrass, disentangle, extricate, hang off, trigger, unbend, unhand, uncouple, unbolt, uncork, unfasten, unhook, unloose

تجزیه کردن (فعل)
liberate, abstract, decompose, break down, parse, analyze, dismember, anatomize, comminute, dialyze, disembody, prescind, sequestrate

ازاد کردن (فعل)
release, liberate, free, assert, assoil, ease, franchise, deliver, unfix, unwrap, enfranchise, liberalize, extricate, uncage, unfasten, unhitch, unloose, unstring, unyoke

give freedom


Synonyms: bail one out, deliver, detach, discharge, disembarrass, emancipate, free, free up, get out from under, let loose, let out, loose, loosen, manumit, redeem, release, rescue, save, save one’s neck, set free, unbind, unchain, unhook, unshackle


Antonyms: hold back, limit, prevent, restrain


جملات نمونه

1. to liberate a slave
برده ای را آزاد کردن

2. They said they sent troops in to liberate the people/the country from a dictator.
[ترجمه ترگمان]آن ها گفتند که برای آزادسازی مردم \/ کشور از یک دیکتاتور نیرو اعزام کرده اند
[ترجمه گوگل]آنها گفتند که نیروهای خود را برای آزاد کردن مردم / کشور از یک دیکتاتور فرستاده اند

3. They did their best to liberate slaves.
[ترجمه ترگمان]آن ها نهایت تلاش خود را کردند تا بردگان آزاد شوند
[ترجمه گوگل]آنها بهترین کار را برای آزاد کردن بردگان انجام دادند

4. They planned to march on and liberate the city.
[ترجمه ترگمان]آن ها قصد داشتند که شهر را آزاد کنند و شهر را آزاد کنند
[ترجمه گوگل]آنها برنامه ریزی کردند تا به شهر رفته و آزاد شوند

5. This will liberate him from economic worry.
[ترجمه ترگمان]این امر او را از نگرانی های اقتصادی آزاد خواهد کرد
[ترجمه گوگل]این او را از نگرانی اقتصادی آزاد می کند

6. You should liberate the mind from prejudice.
[ترجمه ترگمان]تو باید ذهن رو از تعصب آزاد کنی
[ترجمه گوگل]شما باید ذهن را از تعصب آزاد کنید

7. She wants to liberate women from their biological slavery.
[ترجمه ترگمان]او می خواهد زنان را از بردگی biological آزاد کند
[ترجمه گوگل]او می خواهد زنان را از بردگی بیولوژیک خود آزاد کند

8. She wants to depopulate the earth and liberate the plants.
[ترجمه ترگمان]او می خواهد زمین را رها کند و گیاهان را آزاد کند
[ترجمه گوگل]او می خواهد زمین را تخریب کند و گیاهان را آزاد کند

9. These women testify to liberate their suffering.
[ترجمه ترگمان]این زنان شهادت می دهند که رنج خود را آزاد کنند
[ترجمه گوگل]این زنان شهادت میدهند تا رنج خود را آزاد کنند

10. Relative invisibility and freedom from direct supervision liberate field staff from some of the constraints found in other occupations.
[ترجمه ترگمان]نامرئی بودن نسبی و آزادی از کنترل مستقیم کارکنان می دانی را از برخی از محدودیت های موجود در سایر مشاغل معاف کرد
[ترجمه گوگل]نامرئی نسبی و آزادی از نظارت مستقیم، کارکنان مزرعه را از بعضی محدودیت هایی که در مشاغل دیگر یافت می شود آزاد می کنند

11. Every time we liberate a woman, we liberate a man. Margaret Mead
[ترجمه ترگمان]هر بار که یک زن را آزاد می کنیم، یک مرد را آزاد می کنیم مارگارت مید
[ترجمه گوگل]هر زمانی که زن را آزاد کنیم، یک مرد را آزاد میکنیم مارگارت مید

12. Negativland is out to liberate mass culture from the hands of commerce.
[ترجمه ترگمان]Negativland برای آزادسازی فرهنگ جمعی از دست تجارت آزاد است
[ترجمه گوگل]Negativland است برای آزاد کردن فرهنگ توده از دست تجارت است

13. But the musical is a vehicle to liberate all the pent-up frustrations of Billy's fantasia.
[ترجمه ترگمان]اما موسیقی یک وسیله نقلیه برای آزاد کردن تمام درماندگی - فانتزی بیلی است
[ترجمه گوگل]اما موزیکال وسیله ای است برای آزاد کردن تمامی سرخوردگی های فانتزی بیلی

Political prisoners were liberated.

زندانیان سیاسی آزاد شدند.


to liberate a slave

برده‌ای را آزاد کردن


Freedom fighters liberated the country from foreign occupation.

جنگاوران آزادی‌خواه کشور را از اشغال اجنبی آزاد کردند.


Faith liberates the soul from the body's prison.

ایمان روح را از زندان بدن آزاد می‌کند.


پیشنهاد کاربران

رهایی بخشی

to separate from

مسرّت بخش

آزاد کردن

– They planned to liberate the city
– They did their best to liberate slaves
– Troops liberated the prisoners in the camps


کلمات دیگر: