برعکس، برخلاف (آنچه که گفته شده)
on the contrary
برعکس، برخلاف (آنچه که گفته شده)
انگلیسی به فارسی
برعکس
انگلیسی به انگلیسی
عبارت ( phrase )
• : تعریف: in contradiction to something already said.
• مترادف: antithesis, converse, opposite
• مترادف: antithesis, converse, opposite
- On the contrary, he is innocent!
[ترجمه ترگمان] برعکس، او بی گناه است
[ترجمه گوگل] برعکس، او بی گناه است!
[ترجمه گوگل] برعکس، او بی گناه است!
• opposite of what has been stated
دیکشنری تخصصی
[ریاضیات] برخلاف، برعکس
جملات نمونه
1. It wasn't a good thing; on the contrary it was a huge mistake.
[ترجمه ترگمان]چیز خوبی نبود؛ برعکس، اشتباه بزرگی بود
[ترجمه گوگل]این چیز خوبی نبود در مقابل آن یک اشتباه بزرگ بود
[ترجمه گوگل]این چیز خوبی نبود در مقابل آن یک اشتباه بزرگ بود
2. It doesn't seem ugly to me; on the contrary, I think it's rather beautiful.
[ترجمه ترگمان]به نظر من که زشت به نظر نمی رسد؛ برعکس، فکر می کنم نسبتا زیباست
[ترجمه گوگل]این برای من زشت نیست؛ برعکس، من فکر می کنم این خیلی زیبا است
[ترجمه گوگل]این برای من زشت نیست؛ برعکس، من فکر می کنم این خیلی زیبا است
3. You think you are clever; on the contrary, I assure that you are very foolish.
[ترجمه ترگمان]تو فکر می کنی که خیلی باهوشی، برعکس، مطمئن باش که خیلی احمقی
[ترجمه گوگل]فکر می کنید که شما هوشمند هستید برعکس، من اطمینان دارم که شما بسیار احمقانه هستید
[ترجمه گوگل]فکر می کنید که شما هوشمند هستید برعکس، من اطمینان دارم که شما بسیار احمقانه هستید
4. It's no trouble at all; on the contrary, it will be a great pleasure to help you.
[ترجمه ترگمان]اصلا زحمتی نیست، برعکس، خیلی خوشحال می شوم که به تو کمک کنم
[ترجمه گوگل]این هیچ مشکلی نیست برعکس، لذت زیادی برای کمک به شما خواهد بود
[ترجمه گوگل]این هیچ مشکلی نیست برعکس، لذت زیادی برای کمک به شما خواهد بود
5. A: Are you nearly through? B: On the contrary, I've only just begun.
[ترجمه ترگمان]یه: تقریبا تموم شد؟ ب، بر عکس، تازه شروع کرده ام
[ترجمه گوگل]آیا شما تقریبا از طریق؟ برعکس، من تازه شروع کردم
[ترجمه گوگل]آیا شما تقریبا از طریق؟ برعکس، من تازه شروع کردم
6. Girls, on the contrary, have almost invariably developed sexually before the onset of the disease.
[ترجمه ترگمان]برعکس، دخترها تقریبا همیشه قبل از آغاز بیماری از نظر جنسی رشد می کنند
[ترجمه گوگل]در مقابل، دختران تقریبا همیشه قبل از شروع بیماری به طور جنسیتی رشد می کنند
[ترجمه گوگل]در مقابل، دختران تقریبا همیشه قبل از شروع بیماری به طور جنسیتی رشد می کنند
7. On the contrary, far-flung, geographically dispersed organizations may remain centralized for some important business functions.
[ترجمه ترگمان]برعکس، سازمان های پراکنده از لحاظ جغرافیایی پراکنده ممکن است برای برخی از کارکرده ای مهم تجاری متمرکز باقی بمانند
[ترجمه گوگل]برعکس، سازمانهای پراکنده جغرافیایی ممکن است برای بعضی از کارکردهای مهم کسب و کار متمرکز باشند
[ترجمه گوگل]برعکس، سازمانهای پراکنده جغرافیایی ممکن است برای بعضی از کارکردهای مهم کسب و کار متمرکز باشند
8. On the contrary, it extends further to include the Zealots as well.
[ترجمه ترگمان]برعکس، این مساله بیشتر شامل موارد زیر نیز می شود
[ترجمه گوگل]برعکس، آن را گسترش می دهد به علاوه Zealots نیز هست
[ترجمه گوگل]برعکس، آن را گسترش می دهد به علاوه Zealots نیز هست
9. Dionysus, on the contrary, was never thought of as a power in the kingdom of the dead.
[ترجمه ترگمان]Dionysus هم هرگز به عنوان یک قدرت در قلمروی مردگان فکر نمی کرد
[ترجمه گوگل]دیونیس، برعکس، هرگز به عنوان قدرت در پادشاهی مردگان به حساب نمی آمد
[ترجمه گوگل]دیونیس، برعکس، هرگز به عنوان قدرت در پادشاهی مردگان به حساب نمی آمد
10. On the contrary, a given boundary may entail a combination of spatial, technical and social elements in different mixes.
[ترجمه ترگمان]بر عکس، یک مرز مشخص می تواند شامل ترکیبی از عناصر فضایی، تکنیکی و اجتماعی در ترکیب های مختلف باشد
[ترجمه گوگل]برعکس، یک مرز مشخص می تواند ترکیبی از عناصر مکانی، فنی و اجتماعی در مخلوط های مختلف را شامل شود
[ترجمه گوگل]برعکس، یک مرز مشخص می تواند ترکیبی از عناصر مکانی، فنی و اجتماعی در مخلوط های مختلف را شامل شود
11. On the contrary, the project will produce valuable reference material and should be lauded for its novelty and foresight.
[ترجمه ترگمان]برعکس، این پروژه مطالب مرجع با ارزش را تولید خواهد کرد و باید به خاطر تازگی و پیش بینی خود مورد تحسین قرار گیرد
[ترجمه گوگل]برعکس، این پروژه مواد مرجع ارزشمند را تولید می کند و باید به خاطر تازگی و پیش بینی آن مورد قدردانی قرار گیرد
[ترجمه گوگل]برعکس، این پروژه مواد مرجع ارزشمند را تولید می کند و باید به خاطر تازگی و پیش بینی آن مورد قدردانی قرار گیرد
12. But, on the contrary, it was a very serious affair.
[ترجمه ترگمان]برعکس، قضیه بسیار جدی بود
[ترجمه گوگل]اما، برعکس، این امر بسیار جدی بود
[ترجمه گوگل]اما، برعکس، این امر بسیار جدی بود
13. On the contrary, it exalts the music further.
[ترجمه ترگمان]برعکس، موسیقی را بیشتر تکرار می کرد
[ترجمه گوگل]بر خلاف آن، موسیقی را بیشتر می کند
[ترجمه گوگل]بر خلاف آن، موسیقی را بیشتر می کند
14. On the contrary, some seemed to actively discourage it.
[ترجمه ترگمان]برعکس، بعضی از آن ها از این کار دلسرد شده بودند
[ترجمه گوگل]برعکس، برخی به نظر می رسید که آن را به طور فعال از بین ببرند
[ترجمه گوگل]برعکس، برخی به نظر می رسید که آن را به طور فعال از بین ببرند
پیشنهاد کاربران
برعکس؛ برخلاف
در مقابل
Rather
وقتی شما می خواهید چیزی رو نقض کنید این رو به کار می برید به معنی "برعکس"
"I thought you said the film was exciting?" "On the contrary, I nearly fell asleep half way through it"
فکر کنم گفتی فیلم مهجیه ، بر عکس من نزدیک بود که وسطاش خوابم ببره
حتما با عبارت in contrast و تفاوت این دو باهم توجه نمایید.
"I thought you said the film was exciting?" "On the contrary, I nearly fell asleep half way through it"
فکر کنم گفتی فیلم مهجیه ، بر عکس من نزدیک بود که وسطاش خوابم ببره
حتما با عبارت in contrast و تفاوت این دو باهم توجه نمایید.
اتفاقاً برعکس . . .
نقطه مقابل این است که
بر خلاف این که
بلکه
کلمات دیگر: