slowness
آهستگی
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
(هِ تِ)(حامص .) 1 - کندی . 2 - درنگ . 3 - ملایمت ، مدارا. 4 - وقار. 5 - شکیبایی .
لغت نامه دهخدا
آهستگی . [ هَِ ت َ / ت ِ ] (حامص ) بطوء. آهسته کاری . دیرجنبی . کیار. کندی . سستی . اِتّآد :
همی دیر شد سوده آن بستگی
سبک شد دل بسته زآهستگی .
مگر میرفت استاد مهینه
خری میبرد بارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .
|| درنگ . تأنی . انات . اون . هون . (دهار). مقابل تیزی و شتاب و عجله : تهور و تیزی کرد و پیش آن لشکر بازشد و هرچه محمدبن هرون آهستگی فرمود تعجیل کرد. (تاریخ طبرستان ). || رفق . ملایمت . مدارات . آرامی . نرمی . مساهله . مهل . مقابل خرق و خشونت :
ستون بزرگیست آهستگی
همان بخشش و داد و شایستگی .
بود رسم و آئین مرد دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.
جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیش نان نوش کرد
ز دادار پس یاد کردن گرفت
به آهستگی رای خوردن گرفت .
خجسته بر و بوم پیوستگی
به آهستگی هم بشایستگی .
بیمار کجا گردد از قوت او ساقط
دانی که بیک ساعت کارش نشود کاری
... آهستگیی باید آنجا و مدارائی
صد گونه عمل کردن صد گونه پرستاری .
بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. (کلیله و دمنه ). || رزانت . (زمخشری ). سکینه . هون . (ادیب نطنزی ) :
پس پرده ٔ قیصر [ بزمان لهراسب ] آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا ودیدار و آهستگی
به رای و بشرم و بشایستگی .
ز هرمز همی بینم آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی .
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی ّ و رادی ّ و شایستگی .
بگنج و بزرگی ّ و شایستگی
به آهستگی هم ببایستگی
نه بینی بمانند او در زمان ...
از او جز بزرگی ّ وآهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد بیدار و چیزی ندید...
|| حلم . بردباری :
بیابی ز من شرم و آهستگی
اگر شرمگن مرد و آهسته ای .
پیر پرآهستگی ّ و حلم بُوَد
تو همه پر مکر و زرق و پرحیلی .
بعقل ار نه آهستگی کردمی
بگفتار خصمش بیازردمی .
همی دیر شد سوده آن بستگی
سبک شد دل بسته زآهستگی .
فردوسی .
مگر میرفت استاد مهینه
خری میبرد بارش آبگینه
یکی گفتش که بس آهسته کاری
بدین آهستگی بر خر چه داری
چه دارم ، گفت دل پرپیچ دارم
اگر این خر بیفتد هیچ دارم .
عطار.
|| درنگ . تأنی . انات . اون . هون . (دهار). مقابل تیزی و شتاب و عجله : تهور و تیزی کرد و پیش آن لشکر بازشد و هرچه محمدبن هرون آهستگی فرمود تعجیل کرد. (تاریخ طبرستان ). || رفق . ملایمت . مدارات . آرامی . نرمی . مساهله . مهل . مقابل خرق و خشونت :
ستون بزرگیست آهستگی
همان بخشش و داد و شایستگی .
فردوسی .
بود رسم و آئین مرد دلیر
که آرد به آهستگی شیر زیر.
فردوسی .
جم اندیشه از دل فراموش کرد
سه جام می از پیش نان نوش کرد
ز دادار پس یاد کردن گرفت
به آهستگی رای خوردن گرفت .
فردوسی .
خجسته بر و بوم پیوستگی
به آهستگی هم بشایستگی .
فردوسی .
بیمار کجا گردد از قوت او ساقط
دانی که بیک ساعت کارش نشود کاری
... آهستگیی باید آنجا و مدارائی
صد گونه عمل کردن صد گونه پرستاری .
منوچهری .
بلکه فواید آن را به آهستگی در طبع جای دهد. (کلیله و دمنه ). || رزانت . (زمخشری ). سکینه . هون . (ادیب نطنزی ) :
پس پرده ٔ قیصر [ بزمان لهراسب ] آن روزگار
سه دختر بد اندر جهان نامدار
ببالا ودیدار و آهستگی
به رای و بشرم و بشایستگی .
فردوسی .
ز هرمز همی بینم آهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی .
فردوسی .
دگر گفت کز ما چه نیکوتر است
که بر دانش بخردان افسر است
چنین داد پاسخ که آهستگی
کریمی ّ و رادی ّ و شایستگی .
فردوسی .
بگنج و بزرگی ّ و شایستگی
به آهستگی هم ببایستگی
نه بینی بمانند او در زمان ...
فردوسی .
از او جز بزرگی ّ وآهستگی
خردمندی و شرم و شایستگی
نگه کرد بیدار و چیزی ندید...
فردوسی .
|| حلم . بردباری :
بیابی ز من شرم و آهستگی
اگر شرمگن مرد و آهسته ای .
ناصرخسرو.
پیر پرآهستگی ّ و حلم بُوَد
تو همه پر مکر و زرق و پرحیلی .
ناصرخسرو.
بعقل ار نه آهستگی کردمی
بگفتار خصمش بیازردمی .
سعدی .
فرهنگ عمید
۱. آهسته بودن.
۲. درنگ؛ طمٲنینه.
۳. وقار؛ متانت؛ سنگینی: ◻︎ ز بالا و دیدار و آهستگی / ز بایستگی، هم ز شایستگی (فردوسی: ۱/۱۸۵).
۴. آرامی؛ کُندی: ◻︎ یکی گفتش که بس آهستهکاری / بدین آهستگی بر خر چه داری؟ (عطار۱: ۱۹۱).
۵. [قدیمی] بردباری؛ صبر.
کلمات دیگر: