to cause to appear or happen
پدید آوردن
فارسی به انگلیسی
create
فرهنگ معین
( ~. وَ دَ) (مص م .) 1 - ایجاد کردن ، پیدا کردن . 2 - ممتاز و مشخص کردن .
لغت نامه دهخدا
پدید آوردن . [ پ َ وَ دَ ] (مص مرکب ) پدید آوریدن ؛ ظاهر کردن . ظاهر ساختن . پیدا کردن . انشاء. تولید. ایجاد :
می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید.
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
سرانجام کی خسرو آید پدید
پدید آورد بندها را کلید.
ز چیزی که هرگز ندید و شنید
بدانش بیاورد آنرا پدید.
یکی گفت و پرسید و دیگر شنید
نیاورد کس راه بازی پدید.
درنگ آورد راستیها پدید.
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.
ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد
ترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
آنست پادشه که پدید آورد
این اختران و این فلک اخضر.
ببارد ابر و جهد برق تا پدید آرد
ز خون دشمن بر خاک لاله ٔسیراب .
نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. (مجمل التواریخ والقصص ). دست روزگار غدار... در آن آب ... نقصانی پدید آورد. (کلیله و دمنه ).
|| بدست آوردن : همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. (الف لیلة ولیله ).
|| پیدا کردن : تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. (الف لیلة و لیله ).
|| ممتاز و مشخص کردن :
می آزاده پدید آرد از بد اصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
می آرد شرف مردمی پدید
و آزاده نژاد از درم خرید.
رودکی .
چنانکه چشمه پدید آورد گمانه ز سنگ
دل تو از کف تو کان زر پدید آرد.
دقیقی .
سرانجام کی خسرو آید پدید
پدید آورد بندها را کلید.
فردوسی .
ز چیزی که هرگز ندید و شنید
بدانش بیاورد آنرا پدید.
فردوسی .
یکی گفت و پرسید و دیگر شنید
نیاورد کس راه بازی پدید.
فردوسی .
درنگ آورد راستیها پدید.
فردوسی .
ز مرده تن زنده آری فراز
پدید آوری مرده از زنده باز.
اسدی .
ترا خدای ز بهر بقا پدید آورد
ترا ز خاک و هواو نبات و حیوان را.
ناصرخسرو.
آنست پادشه که پدید آورد
این اختران و این فلک اخضر.
ناصرخسرو.
ببارد ابر و جهد برق تا پدید آرد
ز خون دشمن بر خاک لاله ٔسیراب .
مسعودسعد.
نوح علیه السلام خفته بود و عورتش را باد ازجامه پدید آورد. (مجمل التواریخ والقصص ). دست روزگار غدار... در آن آب ... نقصانی پدید آورد. (کلیله و دمنه ).
|| بدست آوردن : همه روزه آن مرد مارگیر مارها را برداشته در شهر همی گردانید و بسبب آنها روزی خود پدید می آورد. (الف لیلة ولیله ).
|| پیدا کردن : تمنای من از احسان خلیفه آن است که دختر مرا پدید آورده برسولی سپارد و بسوی من بازفرستد. (الف لیلة و لیله ).
|| ممتاز و مشخص کردن :
می آزاده پدید آرد از بد اصل
فراوان هنر است اندرین نبید.
رودکی .
کلمات دیگر: