کلمه جو
صفحه اصلی

تن آسانی

فارسی به انگلیسی

self - indulgence


مترادف و متضاد

آسایش، آسودگی ≠ تلاش، تلاشگری، سخت‌کوشی


تنبلی، کاهلی


فرهنگ معین

(تَ) (حامص .) 1 - آسودگی ، رفاه . 2 - تندرستی . 3 - خوشگذرانی ، تن پروری .


لغت نامه دهخدا

تن آسانی . [ ت َ ] (حامص مرکب ) آسودگی . آسایش تن . فراغت . رفاه . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). تناسانی و تناسائی ، نوازش و آسایش بدنی . (ناظم الاطباء). راحت و آرام . (غیاث اللغات ) :
از او بی اندهی بگزین و شادی با تن آسانی
به تیمار جهان دل را چرا باید که بخسانی .

رودکی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بگفت این و چادر بسر برکشید
تن آسانی و خواب را برگزید.

فردوسی .


تن آسانی ازداد و رنج من است
کجا آب و خاک است گنج من است .

فردوسی .


تن آسانی و شادی افزایدت
که با شهداو زهر نگزایدت .

فردوسی .


که پیروزی و شوربختی از اوست
تن آسانی و رنج و سختی از اوست .

فردوسی .


به تن آسانی بر بالش دولت بنشین
چکنی تاختن و تافتن و رنج سفر.

فرخی .


خداوندی و خوبی و جوانی
تن آسانی و ناز و کامرانی .

(ویس و رامین ).


برده این چرخ جفاپیشه به بیدادی
از دلش راحت و از تنش تن آسانی .

ناصرخسرو.


زود بیند ز تو دل آزاری
هرکه یابد ز تو تن آسانی .

مسعودسعد.


ندهد رنج آن کل کافر
هیچ کس خلق را تن آسانی .

سوزنی (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).


بدا سلطانیا کو را بود رنج دل آشوبی
خوشا درویشیا کو را بود گنج تن آسانی .

خاقانی .


کُردِ صحرا رو بیابانی
چون از او یافت آن تن آسانی
به تولای خود عزیزش کرد
حاکم خان و مان و چیزش کرد.

نظامی .


گه سختی ، تن آسانی پذیرند
تو گویی دست و ایشان پای گیرند.

نظامی .


ایها الناس جهان جای تن آسانی نیست .
مرددانا به جهان داشتن ارزانی نیست .

سعدی .


تن آسانی گزیند خویشتن را
زن و فرزند بگذارد به سختی .

سعدی (گلستان ).


و چنانک اصناف انسانی به فنون تمتع و تن آسانی از روزگار، انصاف می ستانند. (جهانگشای جوینی ).
رجوع به تن آسائی شود.
|| شفقت و مهربانی . (ناظم الاطباء).

فرهنگ عمید

۱. رفاه؛ تن‌پروری: ◻︎ ایهاالناس جهان جای تن‌آسانی نیست / مرد دانا به جهان داشتن ارزانی نیست (سعدی۲: ۶۳۶).
۲. خوشی و تندرستی.



کلمات دیگر: