کلمه جو
صفحه اصلی

آبریز

فارسی به انگلیسی

cesspit, lavatory, runny, spillway


مترادف و متضاد

آبریزگاه، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح


دلو


آبدستان، آفتابه، ابریق، مطهره


۱. آبریزگاه، توالت، دستشویی، کابینه، مبال، مستراح
۲. دلو
۳. آبدستان، آفتابه، ابریق، مطهره


میزاب، ناو، ناودان


فرهنگ فارسی

← حوضۀ آبریز


فرهنگ معین

(اِمر.)1 - فاضلاب . 2 - مستراح . 3 - آفتابه . 4 - دلو.


لغت نامه دهخدا

آبریز. (اِ مرکب ) دَلو. دول :
دوستی زآبریز چرخ بِبَر
زآنکه آن گه تهی بود گه پر.

سنائی .


|| مبرز. متوضا. مبال :
شعر تو باید به آبریز درانداخت
گر بود از مشک تر نبشته به ابریز.

سوزنی .


ببهانه ٔ آبریز بیرون آمد و کاردی کوچک از خدمتکاران خویش بستد. (تاریخ طبرستان ).
میان بسته یکسر برای گریز
نه مطبخ بجا ماند و نه آبریز.

زجاجی .


|| چاه . چاه گنداب . بالوعه . بلوعه . گَوی که در آن آبهای مستعمل چون آب ریخته ٔ حمام و آب مطبخ گرد آید. و در بعض فرهنگها به آبریز معنی مزبله نیز داده اند. || ظرفی لوله و دسته دار که بدان وضو و طهارت کنند و معرب آن ابریق است . || سرازیریها که آب آن به رودی رسد. (فرهنگستان زمین شناسی ).

آبریز. (اِخ ) نام محلی کنار راه خاش به چاه ملک میان سامسور و چاه ملک به مسافت 192600 گز از خاش .


فرهنگ عمید

۱. جای ریختن آب.
۲. (جغرافیا) جایی از رودخانه که آب از کوه یا نهر وارد آن می‌شود.
۳. چاهی که آب‌های گندیده یا آب حمام و مطبخ در آن ریخته شود.
۴. = مستراح
۵. [قدیمی] ظرف شراب.


گویش مازنی

۱آبشخور دام۲کنار آب۳کنایه:از توالت



کلمات دیگر: