arsonist, firebrand
آتش افروز
فارسی به انگلیسی
فرهنگ معین
( ~. اَ) (ص فا.) 1 - کسی که در جشن ها مردم را سرگرم کرده ، آتش روشن می کند و شعلة آن را در دهان خود فرو می برد و بیرون می آرد، و از مردم پول می گیرد. 2 - فتنه انگیز. 3 - چیزی که با آن آتش روشن کنند، آتشگیره .
لغت نامه دهخدا
آتش افروز. [ ت َ اَ ] (نف مرکب ، اِ مرکب ) موقد و گیراننده و روشن کننده ٔ آتش :
ظرافت آتش افروز جدایی است
ادب آب حیات آشنایی است .
|| ظرفی سفالین بهیأت جمجمه ٔ آدمی که گویند از مخترعات جالینوس است و سوراخی تنگ دارد. و چون آن را درون آب فروبرند آب بخود کشد و سپس چون بکنار آتش نیم افروخته گذارند و گرم شود بخاری از سوراخ به آتش دمد و آتش را برافروزد. و آن را به فارسی دمه و آتش فروز و آذرافروز و آذرفروز و آذرافزا و آذرفزا نیز گویند و به عربی جُرّه ٔ مثقبه خوانند. || وَقود. آتش افروزنه . آتش افروزه . آتش افروزینه . آتش گیره . یعنی هر چیزی که بدان آتش افروزند از پنبه و خار و خاشاک و رکوی نیم سوخته . || مطبخی :
کآفتاب سپهر با همه قدر
آتش افروز دیگدان من است .
|| هر یک از افراد هیأتی که از چند روز بنوروز مانده تا سیزدهم فروردین برای تفریح و شادمانی مردمان باشکال مضحک درمی آمدند و با ساز و آواز در کوچه ها میگشتند و از مردم چیزی می ستدند. و آن را کوسه گلین نیز می گفتند. و بی شبهه این رسم باقیمانده ٔ رکوب کوسج و میر نوروزی است .
- مثل آتش افروز؛ جامه های نامتناسب و کوتاه و بلند دربرکرده .
|| نام مرغی که آن را ققنس گویند. || محضب . مسعر. مسعار. محراک . محرث . محراث . آتش کاو. اسطام . سطام . تنورآشور. چیزی که بدان آتش آشورند. || سوخته ٔ هر چیز که بدان آتش افروزند. (برهان ). || نام ماه یازدهم از سالهای ملکی یزدجردی . (برهان ).
ظرافت آتش افروز جدایی است
ادب آب حیات آشنایی است .
؟
|| ظرفی سفالین بهیأت جمجمه ٔ آدمی که گویند از مخترعات جالینوس است و سوراخی تنگ دارد. و چون آن را درون آب فروبرند آب بخود کشد و سپس چون بکنار آتش نیم افروخته گذارند و گرم شود بخاری از سوراخ به آتش دمد و آتش را برافروزد. و آن را به فارسی دمه و آتش فروز و آذرافروز و آذرفروز و آذرافزا و آذرفزا نیز گویند و به عربی جُرّه ٔ مثقبه خوانند. || وَقود. آتش افروزنه . آتش افروزه . آتش افروزینه . آتش گیره . یعنی هر چیزی که بدان آتش افروزند از پنبه و خار و خاشاک و رکوی نیم سوخته . || مطبخی :
کآفتاب سپهر با همه قدر
آتش افروز دیگدان من است .
سنائی .
|| هر یک از افراد هیأتی که از چند روز بنوروز مانده تا سیزدهم فروردین برای تفریح و شادمانی مردمان باشکال مضحک درمی آمدند و با ساز و آواز در کوچه ها میگشتند و از مردم چیزی می ستدند. و آن را کوسه گلین نیز می گفتند. و بی شبهه این رسم باقیمانده ٔ رکوب کوسج و میر نوروزی است .
- مثل آتش افروز؛ جامه های نامتناسب و کوتاه و بلند دربرکرده .
|| نام مرغی که آن را ققنس گویند. || محضب . مسعر. مسعار. محراک . محرث . محراث . آتش کاو. اسطام . سطام . تنورآشور. چیزی که بدان آتش آشورند. || سوخته ٔ هر چیز که بدان آتش افروزند. (برهان ). || نام ماه یازدهم از سالهای ملکی یزدجردی . (برهان ).
فرهنگ عمید
۱. هر چیزی که با آن آتش روشن کنند؛ آتشگیره.
۲. کسی که آتش بیفروزد؛ آنکه آتش روشن کند.
۳. (صفت) [مجاز] فتنهانگیز.
۴. (اسم) کسی که در ایام عید نوروز آتش در دست میگیرد و شعلۀ آن را در دهان فرومیبرد و با شوخی و مسخرگی از مردم پول میگیرد؛ حاجیفیروز.
کلمات دیگر: