کلمه جو
صفحه اصلی

دوراهه

فارسی به انگلیسی

forked


فرهنگ فارسی

انشعابی که در آن وسایل نقلیۀ ریلی به‌وسیلۀ دستگاه سوزن از یک خط به خط دیگر هدایت می‌شوند


لغت نامه دهخدا

دوراهه . [ دُ هََ / هَِ ] (ص نسبی ) منسوب به دوراه . (یادداشت مؤلف ). صاحب دوراه . (یادداشت مؤلف ). || (اِ مرکب ) دوراه . دوراهی . نقطه ای که از آن دو راه منشعب شود. مانند: دوراهه ٔ اصفهان ، دوراهه ٔ بناب ، دوراهه ٔ بوکان ، دوراهه ٔ دلیجان ، دوراهه ٔ قم ، دوراهه ٔ کاشان و جز آنها که عموماً نام محلی در سر راهها می باشد. (از یادداشت مؤلف ) :
پس بر سر این دوراهه ٔ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز.

خیام (از سندبادنامه ).


فرصت شمار صحبت کز این دوراهه منزل
چون بگذریم دیگر نتوان بهم رسیدن .

حافظ.


رجوع به دوراه و دوراهی شود.
- دوراهه ٔ گمان ؛ موضع میل از یقین به شک و تردید :
بس دیده ز دست او به صد میل
امید دوراهه ٔ گمان را.

سیف اسفرنگ .


|| قسمی ساخت جای شیشه در درها. (یادداشت مؤلف ).


کلمات دیگر: