کلمه جو
صفحه اصلی

سر در آوردن

فارسی به انگلیسی

to understand, to make head or tail, to show up new courage, peer


peer


مترادف و متضاد

پی‌بردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن


آگاه‌شدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلع‌شدن


متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن


ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن


۱. پیبردن، دریافتن، درک کردن، وقوف یافتن
۲. آگاهشدن، اطلاع حاصل کردن، واقف شدن، مطلعشدن
۳. متوجه شدن، ملتفت شدن، فهمیدن
۴. ظاهر شدن، پیدا شدن، بیرون آمدن، خارج شدن



کلمات دیگر: