springy, stretch, stretchy, elastic, flexible
کشدار
فارسی به انگلیسی
springy, stretch, stretchy
فارسی به عربی
شريط مطاطي
لغت نامه دهخدا
کشدار. [ ک َ ] (اِخ )دهی است از دهستان سیریک بخش میناب شهرستان بندرعباس واقع در 54هزارگزی جنوب میناب و 5هزارگزی خاور مالرو جاسک به میناب . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8).
کشدار. [ ک َ /ک ِ ] (نف مرکب ) آنچه کش دارد. آنچه در او کش به کاررفته است . || آنچه خاصیت آن دارد که با کشیدن طویل و دراز شود. || نوعی بافت است . (جانورشناسی عمومی ج 1 ص 136 و 177). || کلامی که غیر از معنی ظاهری معانی دیگر بدان توان داد. تأویل بردار: سخن کشدار و عبارت کشدار و حرف کشدار.
کلمات دیگر: