کلمه جو
صفحه اصلی

ملاذ


مترادف ملاذ : پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا

مترادف و متضاد

پناه، پناهگاه، ماوا، معاذ، ملجا


فرهنگ فارسی

پناهگاه، قلعه، دژ ، ملاذالانام: پناهگاه وتکیه گاه مردم
( اسم ) ۱ - پناهگاه جای پناه : [ بحکم آنکه ملاذی منیع از قله کوهی گرفته بودند و ملجا و ماوای خود ساخته ... ] ( گلستان . چا . فروغی . ۲ ) ۲۳ - قلعه دژ .
سخن فروش . دروغگوی که گوید و نکند .

فرهنگ معین

(مَ ) [ ع . ] (اِ. ) ملجاء، پناهگاه .

لغت نامه دهخدا

ملاذ. [ م َ ] ( ع اِ ) ( از «ل و ذ» ) اندخسواره. ( دهار ). پناه. ( نصاب ). پناه جای. ( منتهی الارب ). جای پناه. ( غیاث ) ( آنندراج ). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه. ( ناظم الاطباء ). ملاز. کهف. معاذ. مأوی. ( یادداشت به خط مرحوم دهخدا ) :
نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب
پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان.
فرخی.
از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم. ( فارسنامه ابن البلخی ص 76 ).
نشاط را همه در مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ.
مسعودسعد.
هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. ( کلیله و دمنه ). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی. ( کلیله ودمنه ).
خدای است در هر عنایی معینم
خدای است در هر بلایی ملاذم.
سنائی.
به حکم آنکه ملاذی منیع از قله کوه گرفته بودند. ( گلستان ).
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم.
( گلستان ).
|| قلعه. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ).

ملاذ. [ م َ ذذ ] ( ع اِ ) ( از «ل ذ ذ» ) چیزهای لذیذ. ( غیاث ). شهوات. واحد آن مَلَذّة است. ( از اقرب الموارد ) : فاحشه خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. ( کشف الاسرار ج 3 ص 680 ). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات ، او را ازتصوف نصیبی نبود. ( مصباح الهدایه چ همایی ص 267 ). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است. ( مصباح الهدایه ایضاً ص 265 ). || ج ِ مَلَذّ. ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملذ شود.

ملاذ. [ م َل ْ لا ] ( ع ص ) ( از «م ل ذ» ) سخن فروش. ( مهذب الاسماء ). دروغگوی که گوید و نکند. ( منتهی الارب ) ( غیاث ) ( ناظم الاطباء ). || خودرای نادرست دوستی. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ). مَلَذّان. ( از اقرب الموارد ). رجوع به ملذان شود. || ذئب ملاذ؛ گرگ سبک چست. ( منتهی الارب ) ( ناظم الاطباء ) ( از اقرب الموارد ).

ملاذ. [ م َ ] (ع اِ) (از «ل و ذ») اندخسواره . (دهار). پناه . (نصاب ). پناه جای . (منتهی الارب ). جای پناه . (غیاث ) (آنندراج ). ملجاء و پناهگاه و جای پناه و جای امن و پناه . (ناظم الاطباء). ملاز. کهف . معاذ. مأوی . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
نیکبختان را بنایی نیکبختی را سبب
پادشاهان را ملاذی پادشاهی را روان .

فرخی .


از بدخویی او بود که من از صحبت او ملاذ جستم . (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 76).
نشاط را همه در مجلس تو باد مقام
ملوک را همه بر درگه تو باد ملاذ.

مسعودسعد.


هم سیاست پادشاهان را در ضبط ممالک بدان ملاذ تواند بود. (کلیله و دمنه ). همگی ارباب هنر و بلاغت پناه و ملاذ جانب او شناختندی . (کلیله ودمنه ).
خدای است در هر عنایی معینم
خدای است در هر بلایی ملاذم .

سنائی .


به حکم آنکه ملاذی منیع از قله ٔ کوه گرفته بودند. (گلستان ).
بعد از تو ملاذ و ملجأم نیست
هم در تو گریزم ار گریزم .

(گلستان ).


|| قلعه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).

ملاذ. [ م َ ذذ ] (ع اِ) (از «ل ذ ذ») چیزهای لذیذ. (غیاث ). شهوات . واحد آن مَلَذّة است . (از اقرب الموارد) : فاحشه ٔ خاص به زبان کشف به چشم سر نگرستن است به ملاذ و شهوات دنیا. (کشف الاسرار ج 3 ص 680). هرکه در امارت نظر بر کثرت اتباع و طلب ریاست و تفوق و تسلط دارد یا برتحصیل اغراض نفس و توصل به ملاذ و مشتهیات ، او را ازتصوف نصیبی نبود. (مصباح الهدایه چ همایی ص 267). مصابرت بر مهاجرت ملاذ و محاب مستوجب ثواب جزیل است . (مصباح الهدایه ایضاً ص 265). || ج ِ مَلَذّ. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملذ شود.


ملاذ. [ م َل ْ لا ] (ع ص ) (از «م ل ذ») سخن فروش . (مهذب الاسماء). دروغگوی که گوید و نکند. (منتهی الارب ) (غیاث ) (ناظم الاطباء). || خودرای نادرست دوستی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مَلَذّان . (از اقرب الموارد). رجوع به ملذان شود. || ذئب ملاذ؛ گرگ سبک چست . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).


فرهنگ عمید

پناهگاه، قلعه، دژ.

پیشنهاد کاربران

هو
پناهگاه ودژ.
ملاذ الانام یعنی پناه گاه مردم، تکیه گاه مردم.


کلمات دیگر: