کلمه جو
صفحه اصلی

بارور شدن

فارسی به انگلیسی

conceive, fructify, gestate

مترادف و متضاد

bring forth (فعل)
بارور شدن، ثمر اوردن، طرح کردن

فرهنگ فارسی

آبستن شدن و حامله شدن

لغت نامه دهخدا

بارورشدن. [ وَ ش ُ دَ ] ( مص مرکب ) آبستن شدن. حامله شدن. بار برداشتن. باردار گشتن. بار گرفتن. حمل برداشتن. رجوع به مجموعه مترادفات ص 3 شود :
به پیری بارور شد شهربانو
تو گفتی در صدف افتاد لؤلؤ.
( ویس و رامین ).
روزی زنی را با جمال دید بحرام با او وطی کرد، بارور شد. ( قصص الانبیاء ص 178 ). || میوه دار شدن. بردار شدن. باثمر شدن. مثمر گردیدن : شجره مشاجرت هر دو برادر بلواقح کوافح بارور شد. ( ترجمه تاریخ یمینی ).


کلمات دیگر: