fellowship, association, company, society
همنشینی
فارسی به انگلیسی
association, company, society
مترادف و متضاد
حشر، خلط، صحبت، مجالست، مصاحبت، معاشرت، همدمی
لغت نامه دهخدا
همنشینی . [ هََ ن ِ ] (حامص مرکب ) هم نشینی . همنشین شدن . با کسی نشستن :
پای درکش ز همنشینی شان
دیده بردوز تا نبینی شان .
- همنشینی کردن ؛ با کسی همنشین و دوست شدن . مجالسه . (یادداشت مؤلف ).
پای درکش ز همنشینی شان
دیده بردوز تا نبینی شان .
سنائی .
- همنشینی کردن ؛ با کسی همنشین و دوست شدن . مجالسه . (یادداشت مؤلف ).
فرهنگ عمید
۱. قرین بودن؛ همراه بودن.
۲. مصاحبت؛ همنشستی.
کلمات دیگر: