سروصدا، جنجال، غوغا، هیاهو، هرکی هرکی
hurly-burly
انگلیسی به فارسی
پر هرجومرج، قاتیپاتی، بیسروسامان
مترادف و متضاد
restlessness
Synonyms: turmoil, turbulence, confusion, uproar, tumult
جملات نمونه
When the hurly-burly is done ...
(شکسپیر) وقتی که جنب و جوش خاموش شود ...
کلمات دیگر: