کلمه جو
صفحه اصلی

install or instal

انگلیسی به فارسی

(طی مراسم) به شغلی گماشتن، منصوب کردن، گماردن، بر کرسی (صدارت یا استادی یا ریاست و غیره) نشاندن


قرارگرفتن (یا دادن)، مستقر کردن


(ماشین آلات و ابزار و غیره) سوار کردن، برپا کردن، کار گذاشتن، نصب کردن


جملات نمونه

He was officially installed as mayor.

او رسماً به عنوان شهردار منصوب شد.


He installed his own sister as secretary.

او خواهر خود را به عنوان منشی به کار گمارد.


He installed himself in the big chair before the fire.

او در صندلی بزرگ جلو آتش مستقر شد.


The electrician installed the new fixtures.

برقکار وسایل جدید را نصب کرد.


The factory's machinery has not yet been completely installed.

ماشین‌آلات کارخانه هنوز کاملاً سوار نشده است.



کلمات دیگر: