کلمه جو
صفحه اصلی

instill or instil

انگلیسی به فارسی

قطره قطره وارد کردن، چکاندن


(با: in یا into) القا کردن، (به تدریج) نیوشاندن، (در فکر کسی) جایگزین کردن


جملات نمونه

Then instill a few drops of warm olive oil.

سپس چند قطره روغن زیتون گرم (در آن) بچکانید.


He tried to instill the principles of religion into them.

او کوشید اصول مذهب را به آنها القا کند.



کلمات دیگر: