کلمه جو
صفحه اصلی

آسا

فرهنگ اسم ها

(تلفظ: āsā) آسودن ؛ آسایش دهنده ، وقار ، ثبات ، آراینده ؛ (در قدیم) شکل و شمایل .


فرهنگ معین

( اِ.) خمیازه ، دهان دره .


( اِ.) 1 - زیب ، زینت . 2 - وقار، تمکین . 3 - طرز، روش . 4 - پسوندی است که شباهت را می رساند مانند: رعدآسا.


لغت نامه دهخدا

آسا. (پسوند) اَسا. ادات تشبیه است . مثل . مانند. گون . گونه . شبه . وار. سان . سا. نظیر. شکل . صفت : آسمان آسا. بحرآسا. پادشاه آسا. پیل آسا. ترک آسا. خاقانی آسا. خورآسا. دلیرآسا. دودآسا. راهب آسا. رعدآسا. زمین آسا. ساسیاآسا. شیرآسا. عندلیب آسا. فلک آسا. مریدآسا. مهرآسا. یهودآسا :
عدوی او شود روباه بددل
چو شیرآسا خرامد او بمیدان .

شهید.


دربدی ّ و گدی توئی منحوس
ساستاسا و ساسیاآسا.

فرالاوی .


بزم خوب تو جنةالمأوی
مَثَل ِ ساقی تو حورآسا.

خفاف .


عزم و حزمش به جنبش و بسکون
آسمان باشد و زمین آسا.

ابوالفرج رونی .


بگیر قبضه ٔ شمشیر عدل و جنبش کن
بگرد گرد همه هند پادشاه آسا.

مسعودسعد.


جان بکف برنه و دلیرآسا
قصد این راه کن در او ماسا.

سنائی .


از کس و ناکس ببرخاقانی آسا در جهان
هیچ صاحب درد را صاحب دوائی برنخاست .

خاقانی .


صبحدم چون کِلّه بندد آه دودآسای من
چون شفق در خون نشیند چشم شب پیمای من .

خاقانی .


فلک کج روتر است از خط ترسا
مرا دارد مسلسل راهب آسا.

خاقانی .



آسا. (نف مرخم ) مخفف آسای . آسایش دهنده . آسایش گیرنده :تن آسا. جان آسا. دل آسا. روان آسا. کم آسا :
کم آسا و دمساز و هنجارجوی
سبکیاب و آسان رو و تیزپوی .

اسدی .


|| آراینده یا آسایش دهنده :
در گه کین معرکه آرای رزم
در دم عیش انجمن آسای بزم .

کاتبی .




آسا. (اِ) گشاده شدن طبیعی دهان آدمی است بصورتی خاص از غلبه ٔ خواب یا ملال و یا شراب زدگی و یا پاره ای بیماریها. پاسک . باسک . دهان دره .دهن دره . دهن در. خمیازه . بیاستو. هاک . خامیازه . فاژ.فاژه . خامیاز. ثوباء. تثاوُب . آهنیابه :
چنان نمود بما دوش ماه نو دیدار
چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا.

بهرامی .


و ازاین گفته اند که عطسه ٔ بر وقت سخن ، گوای باشد براستی ، که اندر خبر است که عطسه از فرشته است و آسا کشیدن از شیطان . (کیمیای سعادت ).
و فعل آن کردن و کشیدن است .
|| زیور. زیب . آرایش .زینت :
بامّید قبولت بکر فکرم
چو بهر یوسف مصری زلیخا
بانواع نفایس خویشتن را
بسان نوعروسی کرده آسا.

عسجدی .


|| وقار. ثبات . تمکین . آهستگی :
پیوسته همی شتاب و تمکین
ای شاه که طاعتت بود فرض
از عزم تو چرخ میکند وام
زآسای تو میکند زمین قرض .

ملقابادی .


زور بستاند تدبیر تو از پنجه ٔ شیر
کبر بیرون کند آسای تو از طبع پلنگ .

مختاری .


سرو اگر با قدّ رعنای تو هم بالاستی
کی چنان مطبوع و خوش اندام و باآساستی ؟

ابن یمین .


- به آسا ؛ بطوری که باب است . به قسمی که معمول و رسم است . آلامُد. به اَندام :
ببین که صنعت استاد رسته ٔ کرمش
چگونه دوخت به آسا قبای تربیتم .

ابن یمین .



|| طرز. روش . قاعده . قانون . || هیبت و صلابت . (برهان قاطع).
- برآسای ِ ؛ مانندِ. بمنزله ٔ :
وراخواندی هر زمان اردشیر
که گوینده مردی بد و یادگیر
برآسای دستور بودی ورا
همان نیز گنجور بودی ورا.

فردوسی .



فرهنگ عمید

۱. خمیازه؛ دهان‌دره: ◻︎ چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار / چو ماه من که کند گاه خواب خوش ‌آسا (بهرامی: شاعران بی‌دیوان: ۴۰۴).
۲. زیب؛ زینت؛ زیور؛ آرایش: ◻︎ به انواع نفایس خویشتن را / به‌سان نوعروسی کرده آسا (عسجدی: ۲۱).
۳. وقار؛ ثبات؛ آهستگی: ◻︎ سرو اگر با قد رعنای تو هم‌بالاستی / کی چنان مطبوع و خوش‌اندام و با‌آساستی (ابن‌یمین: لغت‌نامه: آسا).
۴. طرز؛ روش.


مثل؛ مانند؛ شبیه؛ نظیر (در ترکیب با کلمۀ دیگر): برق‌آسا، تگرگ‌آسا، شیرآسا، گرگ‌آسا.


۱. = آسودن
۲. آسایش‌دهنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): تن‌آسا، جان‌آسا، دل‌آسا، روان‌آسا، کم‌آسا.


دانشنامه عمومی

آرامش دهنده.


گویش مازنی

آهسته



کلمات دیگر: