recover, recuperate, recycle, regain, retrieve
بازیافتن
فارسی به انگلیسی
فارسی به عربی
تعاف
لغت نامه دهخدا
بازیافتن . [ ت َ ] (مص مرکب ) دوباره یافتن . (ناظم الاطباء). باز به دست آوردن :
که بیجان شده بازیابدروان
و یا پیرسر مرد گردد جوان .
همه بوم و بربازیابیم و تخت
ببار آید آن خسروانی درخت .
امیر عالم عادل محمد محمود
که روزگار بدو بازیافت عدل عمر.
[ خواجه احمد حسن ] بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159).
چرخ گرفته بملک او شرف و جاه
دهر بدو بازیافته سروسامان .
چند گوئی که نشنوندت راز
چند جوئی که می نیابی باز.
|| مجازاً شنیدن . بازشنیدن :
که پیش زنان راز هرگز مگوی
چو گوئی سخن بازیابی بکوی .
|| یافتن . پیدا کردن . به دست آوردن :
نشان دو فصل اندر او بازیابی
یکی نوبهاری یکی مهرگانی .
خاک آن موضع جمع کردم و با خود آوردم تا بغربال کنم باشد کی زر باز یابم . (سندباد نامه ص 132). بعد از آن مرد زر خود را بازیافت . زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم ، صادق گفت ما هر چه دادیم بازنگیریم . (تذکرةالاولیاء عطار).
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
شنیدم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده ٔ خویشتن باز یافت .
|| درک کردن . دانستن . متوجه شدن . فهمیدن . دریافت کردن . (ناظم الاطباء) :
بداند شمار سپهر بلند
در شادمانی و راه گزند
اگر هفت کشور ترا بی همال
بخواهد بدن بازیابد به فال
که به روزگار امیر عادل سبکتکین رضی اﷲ عنه هم چنین تضریبها ساخته بودند تا بازیافت و بر زبان وی رفت که از ما بر مسعود ستم آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215).
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را بازیافت .
- دل بازیافتن ؛ دلجویی . استمالت .به دست آوردن دل : حاجب رفت تا دل خواجه باز یابد... تا دل خواجه تباه نشود. (تاریخ بیهقی ).
که بیجان شده بازیابدروان
و یا پیرسر مرد گردد جوان .
فردوسی .
همه بوم و بربازیابیم و تخت
ببار آید آن خسروانی درخت .
فردوسی .
امیر عالم عادل محمد محمود
که روزگار بدو بازیافت عدل عمر.
فرخی .
[ خواجه احمد حسن ] بعد فضل اﷲ تعالی جان از خداوند بازیافته بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 159).
چرخ گرفته بملک او شرف و جاه
دهر بدو بازیافته سروسامان .
ناصرخسرو.
چند گوئی که نشنوندت راز
چند جوئی که می نیابی باز.
مسعودسعد (دیوان ص 65).
|| مجازاً شنیدن . بازشنیدن :
که پیش زنان راز هرگز مگوی
چو گوئی سخن بازیابی بکوی .
فردوسی .
|| یافتن . پیدا کردن . به دست آوردن :
نشان دو فصل اندر او بازیابی
یکی نوبهاری یکی مهرگانی .
فرخی .
خاک آن موضع جمع کردم و با خود آوردم تا بغربال کنم باشد کی زر باز یابم . (سندباد نامه ص 132). بعد از آن مرد زر خود را بازیافت . زر بصادق بازبرد و گفت غلط کرده بودم ، صادق گفت ما هر چه دادیم بازنگیریم . (تذکرةالاولیاء عطار).
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان
جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را.
سعدی (خواتیم ).
شنیدم که روی از خلایق بتافت
که گم کرده ٔ خویشتن باز یافت .
سعدی (بوستان ).
|| درک کردن . دانستن . متوجه شدن . فهمیدن . دریافت کردن . (ناظم الاطباء) :
بداند شمار سپهر بلند
در شادمانی و راه گزند
اگر هفت کشور ترا بی همال
بخواهد بدن بازیابد به فال
فردوسی .
که به روزگار امیر عادل سبکتکین رضی اﷲ عنه هم چنین تضریبها ساخته بودند تا بازیافت و بر زبان وی رفت که از ما بر مسعود ستم آمد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 215).
چون ز رنجور آن حکیم این راز یافت
اصل آن درد و بلا را بازیافت .
مولوی .
- دل بازیافتن ؛ دلجویی . استمالت .به دست آوردن دل : حاجب رفت تا دل خواجه باز یابد... تا دل خواجه تباه نشود. (تاریخ بیهقی ).
فرهنگ عمید
۱. دوباره یافتن؛ پیدا کردن؛ چیز ازدسترفته را بهدست آوردن.
۲. چیزی را بهآسانی و بیزحمت بهدست آوردن.
کلمات دیگر: