بدکیش؛ گمراه؛ ملحد.

فرهنگ عمید

بدآیین . [ ب َ ] (ص مرکب ) گمراه . بداخلاق . بدخوی کافر. زشت رفتار : هم آنگه به بیژن رسید آگهی که آمد بدست آن بدآیین رهی . فردوسی . شوی کار دیو بدآیین کنی پس آنگاه بر دیو نفرین کنی . (گرشاسب نامه ).

بدآیین . [ ب َ ] (ص مرکب ) گمراه . بداخلاق . بدخوی کافر. زشت رفتار : هم آنگه به بیژن رسید آگهی که آمد بدست آن بدآیین رهی . فردوسی . شوی کار دیو بدآیین کنی پس آنگاه بر دیو نفرین کنی . (گرشاسب نامه ).

لغت نامه دهخدا

بددین، بدکیش، گمراه، لامذهب، ملحد ≠ نیکآیین، بهدین

بددین، بدکیش، گمراه، لامذهب، ملحد ≠ نیکآیین، بهدین

بدآیین

مترادف و متضاد

لغت نامه دهخدا

فرهنگ عمید