۱. متحقق
۲. مستجاب
۳. روا
برآورده
مترادف و متضاد
فرهنگ معین
( ~. وَ دِ)(ص مف .)1 - پرورش داده ، برکشیده . 2 - اجابت شده .
لغت نامه دهخدا
برآورده . [ ب َ وَ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) صنیع. مصنوع . ساخته . ساخته شده : این از برآوردگان فلان است از ساخته ها و از صنایع اوست . (یادداشت بخط مؤلف ). صنیع؛ کار ساخته و برآورده . (منتهی الارب ) :
تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندر آن جای تنگ .
دین سرایی است برآورده ٔ پیغمبر
تا همه خلق بدو در به قرار آید.
|| مسدود شده :
ز دیده بر دلم آمد ز دل بدر نرود
که شد بخون دل آن رهگذر برآورده .
|| بر برده . بالا برده . بلند کرده . رفیع. مرفوع : عزیز را میدانی بود سه میل راه و دوصد گز پهنای وی پنجاه گز برآورده از چوب صندل و آبنوس . (قصص الانبیاء).
- برآورده چرخ ؛ چرخ مرفوع ، چرخ رفیع و بلند :
در هیزم و گندم و گوسپند
ببست این برآورده چرخ بلند.
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند.
- برآورده دست ؛ دست برداشته . دست به مقابل صورت بالا آورده برای دعا :
مگر هفتصد مرد آتش پرست
همه پیش آذر برآورده دست .
- برآورده سر ؛ رفعت و قدر و بلندمقامی یافته و سرافراز :
که ارجاسب را بود مهتر پسر
بخورشید تابان برآورده سر.
|| مستجاب .روا. پذیرفته . مقضی . مقضیة. درگیر شده . مقبول . قبول شده . || شخصی که امرا و سلاطین او را بلندمرتبه گردانیده باشند. (برهان ). برکشیده :
آنرا که برآورده ٔ تو بود برآورد
و ز جمله ٔ یاران دگر کرد مقدم .
|| پرورده :
وزو مایه ٔ گوهر آمد چهار
برآورده بی رنج و بی روزگار.
|| پرورش یافته . تربیت شده . بارآورده .مربی . کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. (انجمن آرای ناصری ) :
چه بادافره است این برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را.
تو این بنده ٔ مرغ پرورده را
بخواری و زاری برآورده را.
|| بچیزی عادت نموده . || از هم جدا ساخته . (برهان ). حنطة صوله ومصوّلة؛ گندم برآورده و پاکیزه . || در برگرفته . (برهان ) (منتهی الارب ). || تقلید کرده ، چه برآوردن بمعنی تقلید کردن هم آمده است . (از برهان ). || (اِ) دیوار عمارت . (برهان ). || قلعه و حصار. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بنا و اساس . (برهان ). بنای بلند و حصار و عمارت عالی . بنای بلند. (آنندراج ) :
بدرگاه شاه آفریدون رسید
برآورده ای دید سر ناپدید.
برآورده ای دید سر در هوا
پر از مردم و ساز و جنگ و نوا.
سپه را بهامونی اندر کشید
برآورده ای دید کامد پدید.
برآورده ای دید سر درهوا
بدر بر فراوان سلیح و نوا.
تهمتن یکی خانه از خاره سنگ
برآورده دید اندر آن جای تنگ .
فردوسی .
دین سرایی است برآورده ٔ پیغمبر
تا همه خلق بدو در به قرار آید.
ناصرخسرو.
|| مسدود شده :
ز دیده بر دلم آمد ز دل بدر نرود
که شد بخون دل آن رهگذر برآورده .
صائب .
|| بر برده . بالا برده . بلند کرده . رفیع. مرفوع : عزیز را میدانی بود سه میل راه و دوصد گز پهنای وی پنجاه گز برآورده از چوب صندل و آبنوس . (قصص الانبیاء).
- برآورده چرخ ؛ چرخ مرفوع ، چرخ رفیع و بلند :
در هیزم و گندم و گوسپند
ببست این برآورده چرخ بلند.
فردوسی .
الا ای برآورده چرخ بلند
چه داری به پیری مرا مستمند.
فردوسی .
- برآورده دست ؛ دست برداشته . دست به مقابل صورت بالا آورده برای دعا :
مگر هفتصد مرد آتش پرست
همه پیش آذر برآورده دست .
فردوسی .
- برآورده سر ؛ رفعت و قدر و بلندمقامی یافته و سرافراز :
که ارجاسب را بود مهتر پسر
بخورشید تابان برآورده سر.
فردوسی .
|| مستجاب .روا. پذیرفته . مقضی . مقضیة. درگیر شده . مقبول . قبول شده . || شخصی که امرا و سلاطین او را بلندمرتبه گردانیده باشند. (برهان ). برکشیده :
آنرا که برآورده ٔ تو بود برآورد
و ز جمله ٔ یاران دگر کرد مقدم .
فرخی .
|| پرورده :
وزو مایه ٔ گوهر آمد چهار
برآورده بی رنج و بی روزگار.
فردوسی .
|| پرورش یافته . تربیت شده . بارآورده .مربی . کسی که پادشاهان او را تربیت کرده و پرورده وبزرگ کرده باشند. (انجمن آرای ناصری ) :
چه بادافره است این برآورده را
چه سازیم درمان خودکرده را.
فردوسی .
تو این بنده ٔ مرغ پرورده را
بخواری و زاری برآورده را.
فردوسی .
|| بچیزی عادت نموده . || از هم جدا ساخته . (برهان ). حنطة صوله ومصوّلة؛ گندم برآورده و پاکیزه . || در برگرفته . (برهان ) (منتهی الارب ). || تقلید کرده ، چه برآوردن بمعنی تقلید کردن هم آمده است . (از برهان ). || (اِ) دیوار عمارت . (برهان ). || قلعه و حصار. (برهان ) (شرفنامه ٔ منیری ) (آنندراج ) (انجمن آرا). بنا و اساس . (برهان ). بنای بلند و حصار و عمارت عالی . بنای بلند. (آنندراج ) :
بدرگاه شاه آفریدون رسید
برآورده ای دید سر ناپدید.
فردوسی .
برآورده ای دید سر در هوا
پر از مردم و ساز و جنگ و نوا.
فردوسی .
سپه را بهامونی اندر کشید
برآورده ای دید کامد پدید.
فردوسی .
برآورده ای دید سر درهوا
بدر بر فراوان سلیح و نوا.
فردوسی .
فرهنگ عمید
۱. بالابردهشده.
۲. رواشده.
۳. پرورده.
۴. (اسم) بنای مرتفع: ◻︎ به درگاه شاه آفریدون رسید / برآوردهای دید سرناپدید (فردوسی: ۱/۱۱۱).
۵. [قدیمی] آنکه زیردست پادشاهی یا بزرگی پرورش یافته و به مرتبۀ بلند رسیده.
کلمات دیگر: