پرچین، پرشکن ≠ صاف
پرآژنگ
مترادف و متضاد
لغت نامه دهخدا
پرآژنگ . [ پ ُ ژَ ] (ص مرکب ) پرچین . پرشکنج . پرشکن . پرنورد :
بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ .
بدان کاخ بنشست بوزرجمهر
بدید آن پرآژنگ چهر سپهر.
بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل پر آژنگ چهر.
نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژ آگاه دیوی پرآژنگ چهر.
برین نیز بگذشت چندی سپهر
پرآژنگ شد روی بوزرجمهر.
تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار
بداندیش را چهره بیرنگ دار.
یکی نامه بنوشت پر داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن .
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پرآژنگ روی .
پس پرده رفتی چرا چون زنان
بروی پرآژنگ غازه زنان .
بماند ستم دلتنگ بخانه در چون فنگ
ز سرما شده چون نیل سر و روی پرآژنگ .
حکاک .
بدان کاخ بنشست بوزرجمهر
بدید آن پرآژنگ چهر سپهر.
فردوسی .
بیامد نهم روز بوزرجمهر
پر از آرزو دل پر آژنگ چهر.
فردوسی .
نه بخشایش آرد بکس بر نه مهر
دژ آگاه دیوی پرآژنگ چهر.
فردوسی .
برین نیز بگذشت چندی سپهر
پرآژنگ شد روی بوزرجمهر.
فردوسی .
تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار
بداندیش را چهره بیرنگ دار.
فردوسی .
یکی نامه بنوشت پر داغ و درد
پرآژنگ رخ لب پر از باد سرد.
فردوسی .
پراکنده گشت آن بزرگ انجمن
همه رخ پرآژنگ و دل پرشکن .
فردوسی .
بگفت این و بیرون شد از پیش اوی
پر از خشم جان و پرآژنگ روی .
فردوسی .
پس پرده رفتی چرا چون زنان
بروی پرآژنگ غازه زنان .
اسدی .
فرهنگ عمید
پرچینوچروک: ◻︎ تو با دشمنت رخ پرآژنگ دار / بداندیش را چهره بیرنگدار (فردوسی: ۶/۲۶۰).
کلمات دیگر: