کلمه جو
صفحه اصلی

پرطمع

لغت نامه دهخدا

پرطمع. [ پ ُ طَ م َ ](ص مرکب ) که چشمداشت بسیار دارد. طماع :
قناعت سرافرازد ای مرد هوش
سر پرطمع برنیاید ز دوش .

سعدی .


چه خوش گفت خرمهره ای در گلی
چو برداشتش پرطمع جاهلی .

سعدی .



فرهنگ عمید

آن‌که طمع بسیار دارد.



کلمات دیگر: