کلمه جو
صفحه اصلی

رنگ آمیز

فرهنگ معین

( ~.)(ص فا.) 1 - نقاش . 2 - حیله گر، مکار.


لغت نامه دهخدا

رنگ آمیز. [ رَ ] (نف مرکب ) کنایه از نقاش است . (از آنندراج ). نقاش که کارش مخلوط کردن رنگها بهم و رنگ با آب است . (فرهنگ نظام ). نقاش . (ناظم الاطباء) :
از پی نقشهای جان آویز
اختران نقش بند و رنگ آمیز.

سنائی (حدیقةالحقیقه ).


و در آن حوالی مرغزاری بود که ماه رنگ آمیز از صحن جمال او نقشبندی آموختی . (کلیله و دمنه ).|| نیرنگ باز. حیله ساز. محیل . مکار :
جوابش داد رنگ آمیز دایه
بگفتا نیست کاری خوارمایه .

(ویس و رامین ).


دلم رمیده ٔ لولی وشی است شورانگیز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آمیز.

حافظ.



فرهنگ عمید

۱. کسی که رنگ‌ها را به‌هم مخلوط کند؛ نقاش: ◻︎ از پی نقش‌های جان‌آویز / اختران نقش‌بند و رنگ‌آمیز (سنائی: ۲۱۸).
۲. [قدیمی، مجاز] حیله‌گر؛ نیرنگ‌باز؛ مکار: ◻︎ دلم ربودۀ لولی‌وشی‌ست شورانگیز / دروغ‌وعده و قّتال‌وضع و رنگ‌آمیز (حافظ: ۵۳۶).
۳. (صفت مفعولی) [قدیمی، مجاز] آمیخته با ریا؛ ریایی.



کلمات دیگر: