کلمه جو
صفحه اصلی

شرم آلود

لغت نامه دهخدا

شرم آلود. [ ش َ ] (ن مف مرکب ) شرمنده و شرمگین و خجل و شرمنده روی . (ناظم الاطباء) :
روی شرم آلود او زیور نمی گیرد به خود
شبنم بیگانه را ره نیست در بستان او.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


چشم شرم آلود او را مردمک چون مهر شرم
از پریشان گردی نظاره دارد درحصار.

صائب تبریزی (از آنندراج ).


رجوع به شرم آلوده شود.

فرهنگ عمید

شرمنده؛ شرمگین.



کلمات دیگر: