کلمه جو
صفحه اصلی

عنبرآلود

مترادف و متضاد

عنبرآگین، عنبرآمیز، عنبربار، عنبربو، معطر


لغت نامه دهخدا

عنبرآلود. [ عَم ْ ب َ ] (ن مف مرکب ) مخفف عنبرآلوده . هر چیز آلوده به عنبر. (ناظم الاطباء) :
فروغ شمعهای عنبرآلود
بهشتی بوداز آتش ، باغی از دود.

نظامی .


اجابت هاست در طالع دعای دامن شب را
یکی صد شد امید من ز خط عنبرآلودش .

صائب (از آنندراج ).


- عنبرآلود کردن ؛ به عنبر آمیختن . به عنبر آلودن :
به لب خاک را عنبرآلودکرد
زمین را به چهره زراندود کرد.

نظامی



فرهنگ عمید

آلوده به عنبر؛ آمیخته به عنبر.



کلمات دیگر: