کلمه جو
صفحه اصلی

فراداشتن

لغت نامه دهخدا

فراداشتن . [ ف َ ت َ ] (مص مرکب ) افراختن و بلند کردن . (ناظم الاطباء). || به سویی متوجه کردن . فراپیش بردن . رجوع به فرادادن شود. || نگه داشتن : چراغی فرا راه من دارید. (یادداشت بخط مؤلف ) : من آن شب در آن موضع حاضر بودم و شما را چراغ فرامیداشتم . (سندبادنامه ص 50). || منصوب کردن . گماشتن : دو پسر خویش را ابوالحسن و ابوسعید به نیابت خویش فراداشت . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 434).
- گوش فراداشتن ؛ استماع . (یادداشت بخط مؤلف ).


فرهنگ عمید

۱. بلند کردن و بر سر دست گرفتن؛ نگه‌ داشتن.
۲. منصوب کردن؛ گماشتن.
⟨ گوش فراداشتن: گوش دادن؛ شنیدن.



کلمات دیگر: