کلمه جو
صفحه اصلی

ورآمدن

فارسی به انگلیسی

skin


لغت نامه دهخدا

ورآمدن . [ وَ م َ دَ ] (مص مرکب ) کنده شدن و جدا شدن چسبیده و دوسیده ای چنانکه کاغذ از دیوار و مشمع از تن . (یادداشت مؤلف ). || رسیدن خمیر. مخمر شدن . آماده شدن خمیر برای پختن نان . (یادداشت مرحوم دهخدا). || برآمدن . مقابله کردن . (فرهنگ فارسی معین ).
- ورآمدن پس کسی ؛ از عهده ٔ مقابله ٔ او برآمدن . || چاق شدن . (فرهنگ فارسی معین ).


فرهنگ عمید

۱. برآمدن؛ بالا آمدن.
۲. کنده شدن و جدا شدن چیزی از جای خود.



کلمات دیگر: