وزکرده . [ وِک َ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) درهم و برهم شده (موی ). مجعد. (فرهنگ فارسی معین ) : با چشمهای درشت وموهای تابدار وزکرده . (سایه روشن صادق هدایت ص 16). || ترش شده و کف کرده . (فرهنگ فارسی معین ).
وزکرده
لغت نامه دهخدا
فرهنگ عمید
درهم و برهمشده؛ ژولیده (موهای وزکرده).
کلمات دیگر: