کلمه جو
صفحه اصلی

مدمن

عربی به فارسی

خو دادن , اعتياد دادن , عادي کردن , معتاد , () خو گرفتگي , عادت , اعتياد , خو گرفته


لغت نامه دهخدا

مدمن . [ م ُ دَم ْ م ِ ] (ع ص ) آنکه دستوری می دهد. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ): دمنه ؛ رخص له . (متن اللغة). رجوع به تدمین شود. || آلوده کننده و ناپاک کننده . (ناظم الاطباء). گله ٔ گوسفندان که سرگین ناک گرداند مکان را یا جای را. (آنندراج ). نعت فاعلی است از تدمین . رجوع به تدمین شود.


مدمن . [ م ُ م ِ ] (ع ص ) پیوسته و همواره کننده ٔ چیزی . (آنندراج ). که ادمان کند بر کاری . که پیوسته همان کار کند: مدمن خمر؛ دائم الخمر. (یادداشت مؤلف ). ادامه دهنده و منفک نشونده از چیزی . (از متن اللغة). نعت فاعلی است از ادمان . رجوع به ادمان شود. || دائم . همیشه . همواره . فراوان . باربار. (ناظم الاطباء). رجوع به معنی قبلی شود.



کلمات دیگر: