چيره دستي , ورزيدگي , تردستي , مهارت , استادي , زبر دستي , هنرمندي , کارداني , مهارت عملي داشتن , کاردان بودن , فهميدن
مهاره
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
مهارة. [ م ِ رَ ] (ع اِ) ج ِ مُهْر. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کره های اسب . (یادداشت مؤلف ).
مهارة. [ م ُ هارْ رَ ] (ع مص ) به روی کسی آشکار کردن کراهت را. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را در روی به عنف بد گفتن . (تاج المصادر بیهقی ). در روی بانگ کردن . (از منتهی الارب ).
مهارة. [ م َ/ م ِ رَ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (از اقرب الموارد). زیرک و رسا گردیدن واستادی کردن . (آنندراج ). مهر. مهور. مهار. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به مهارت و مهر شود.
کلمات دیگر: