کتري , اب گرم کن , دهل , نقاره , جعبه قطب نما , ديگچه , ماهي تابه , روغن داغ کن , تغار , کفه ترازو , کفه , جمجمه , گودال اب , خداي مزرعه وجنگل وجانوران وشبانان , استخراج کردن , سرخ کردن , ببادانتقاد گرفتن , بهم پيوستن , متصل کردن , بهم جور کردن , قاب , پيشوندي بمعني همه و سرتاسر , کماجدان پايه دار
مغلاه
عربی به فارسی
لغت نامه دهخدا
مغلاة. [ م ِ ] (ع ص ، اِ) تیر پرتاب . (مهذب الاسماء). تیر سبک . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). تیری که آن را بلند و به فاصله دور توان انداخت . ج ، مغالی . (از اقرب الموارد). || ناقة مغلاة؛ شتر ماده ٔ شتاب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ناقة مغلاةالوهق ؛ ماده شتری که چون با شتران دیگر همراه شود شتابی کند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
کلمات دیگر: