کلمه جو
صفحه اصلی

ابوالفتوح

لغت نامه دهخدا

ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) محمدبن محمدبن علی الطائی . رجوع به محمد... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) ابن عیسی الشافعی . وفات به سال 710 هَ . ق . او راست : شرح مختصر المزنی .


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) احمدبن محمد. رجوع به ابن صلاح نجم الدین ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن محمدبن محمدبن احمد طوسی غزالی ملقب به مجدالدین برادر امام ابی حامد غزالی . رجوع به احمد... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) محمدبن فضل بن محمد واعظ اسفراینی . رجوع به محمد... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) اسعدبن ابی الفضائل محمودبن خلف عجلی اصفهانی . ملقب به منتجب الدین . فقیه و واعظی شافعی فاضل و موصوف به علم و زهد و مشهور بعبادت و نسک و قناعت . او در موطن خویش از ام ابراهیم فاطمه جوزدانیّه بنت عبیداﷲ و حافظ ابی القاسم اسماعیل بن محمدبن فضل و غانم بن عبدالحمید جلودی و احمد و جز آنان حدیث شنید. پس به بغداد شد و از ابی الفتح محمدبن عبدالباقی معروف به ابن البسطی در سال 557 هَ . ق . اخذ روایت کرد و سپس بشهر خویش بازگشت و در فقه و حدیث تبحر و مهارت و شهرت یافت و وراقی میکرد و از کسب دست خویش معیشت میگذاشت . او راست : شرح مشکلات الوسیط و الوجیز غزالی و کتاب تتمةالتتمة لأبی سعد المتولی . و بروزگار خویش در اصفهان درفتوی محل اعتماد بود. مولد وی به اصفهان به سال 514و وفات در همان شهر بصفر سال 600 هَ . ق . و صاحب روضات گوید: او از کبار و اجلاء رؤسای مشایخ صوفیه است و قبر او در دارالسلطنه ٔ اصفهان مشهور است و قاضی نوراﷲ در مجالس المؤمنین در ذیل ترجمه ٔ هم کنیت او شیخ ابوالفتوح رازی خزاعی مفسر مشهور شیعی از بعض ثقات شنیده است که قبر ابوالفتوح رازی در اصفهان است و این غلط است چه قبر مزبور از اسعدبن محمود عجلی است .


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) یا ابوالفتح . شهاب الدین (شیخ ...) یحیی بن حبش بن امیرک السهروردی المقتول یاشهید معروف به شیخ اشراق و بعضی نام او را احمد گفته اند و پاره ای برآنند که کنیت او یعنی ابوالفتوح اسم او است و ابوالعباس احمدبن ابی اصیبعه خزرجی حکیم درطبقات الأطباء نام او را عمر گفته است و نام پدر وی نبرده و ابن خلکان گوید: آن درست نیست و صحیح همان یحیی بن حبش است چه من نام و نسب او را بدین صورت با خطجماعتی از اهل معرفت بدین فن دیده ام و نیز از جماعت دیگری که شکی در معرفت آنان نیست شنیده ام و از اینرو بنای ترجمه بر آن نهادم و خدای تعالی داناتر است .
ابوالفتح یکی از علمای عصر خویش است و بمراغه نزد شیخ مجدالدین جیلی حکمت و اصول فقه فراگرفته ودر هر دو علم براعت یافته است و باز صاحب طبقات الاطبا گوید: سهروردی یگانه ٔ روزگار خود در علوم حکمیه و جامع علوم فلسفیه و بارع در اصول فقهیه بود. با ذکائی مفرط و عبارتی فصیح و دانش او بر خرد وی فزونی داشت و در اواخر سال 586 هَ . ق . کشته شد و عمر او نزدیک سی و شش سال بود و گوید: بعضی گفته اند او عالم به علم کیمیا بود و یکی از فقهای عجم حکایت کند که با ابوالفتح از دمشق بیرون آمدیم و چون به قابون قریه ای بدروازه ٔ دمشق رسیدیم رمه ٔ گوسفندی دیدیم که ترکمانی میراند به ابوالفتح گفتیم یا مولانا یک رأس از این گوسفندان بخریم و در راه بخوریم گفت مرا ده درم است بستانید و بخرید و ما چنین کردیم و چون کمی راه پیمودیم رفیق ترکمان بیامد و گفت شریک من این گوسفند ارزان داده است آنرا بازدهید و گوسفندی خردتر گزینید و مجادله میان ما درپیوست شیخ گفت گفتگو در چیست و ما او را به قضیه آگاه کردیم گفت شما گوسفند خویش ببریدو من اینجا بایستم و او را راضی کنم ما برفتیم و شیخ با ترکمانی سخن میراند و ملاطفت میکرد چون مقداری دور شدیم ترکمانی را رها کرد و از پی ما روان شد و مرد از دنبال فریاد میکرد و شیخ اعتنائی نمیکرد تا مردبرسید و بخشمی تمام دست چپ شیخ بگرفت و بکشید و گفت کجا شوی ناگاه دست شیخ که به دست مرد بود از کتف برکنده شد و خون روان گشت و ترکمانی سرگشته و حیران دست برکنده بیفکند و بگریخت شیخ بازگشت دست افتاده به دست راست برگرفت و بما پیوست تا آنگاه که رمه بان از نظر غایب گشت و چون شیخ بما رسید دستش برجای بود و تنها به دست راست دستاری داشت . ابن خلکان گوید: از نوع این حکایات از ابوالفتح بسیار نقل کرده اند و او راتصانیفی است از جمله : کتاب التنقیحات فی اصول الفقه .کتاب التلویحات . کتاب الهیاکل . کتاب حکمةالاشراق . رساله ٔ معروفه به الغربة الغربیه که بر نمط رسالةالطیرو رساله ٔ حی بن یقظان ابن سینا کرده است و این رساله در نهایت بلاغت است در معرفت نفس و متعلقات آن به اصطلاح حکما و از گفته های اوست : الفکر فی صورة قدسیة یتلطف بها طالب الاریحیة و نواحی القدس دار لایطأها القوم الجاهلون و حرام علی الاجساد المظلمة ان تلج ملکوت السموات فوحداﷲ و انت بتعظیمه ملأن و اذکره و انت من ملابس الاکوان عریان و لو کان فی الوجود شمسان لانطمست الارکان و ابی النظام ان یکون غیر ما کان .
فخفیت حتی قلت ُ لست َبظاهر
و ظهرت َ من سعیی علی اکوان .
لو علمنا اننا مانلتقی
لقضینا من سلیمی وطراً.
اللهم خلّص لطیفی من هذاالعالم الکثیف . و اشعاری بدو نسبت کنند از جمله قطعه ای در نفس که برمثال قصیده ٔ عینیه ٔ ابن سینا گفته است :
خلعت هیاکلها بجرعاءالحمی
و صبت لمغناها القدیم تشوقا
و تلفتت نحو الدیار فشاقها
ربع عفت اطلاله فتمزقا
وقفت تسائله فرد جوابها
رجع الصدی ان لاسبیل الی اللقا
فکأنما برق تألق بالحمی
ثم انطوی فکأنه ماابرقا.
و ازاشعار مشهور اوست :
ابداً تحن الیکم الارواح
و وصالکم ریحانها و الراح ُ
و قلوب اهل ودادکم تشتاقکم
و الی لذیذ لقائکم ترتاح
و ارحمتا للعاشقین تکلفوا
سترالمحبة و الهوی فضاح
بالسر ان باحوا تباح دماؤهم
و کذا دماء العاشقین تباح
و اذا هم کتموا تحدث عنهم
عندالوشاة المدمع السحاح
و بدت شواهد للسقام علیهم
فبها لمشکل امرهم ایضاح
خفض الجناح لکم و لیس علیکم
للصب فی خفض الجناح جناح
فالی لقاکم نفسه مرتاحة
و الی رضا کم طرفه طماح
عودوا بنورالوصل فی عسق الجفا
فالهجر لیل والوصال صباح
صافاهم فصفوا له فقلوبهم
فی نورها المشکاة و المصباح
و تمتعوا فالوقت طاب لقربکم
راق الشراب و رقت الاقداح
یاصاح لیس علی المحب ملامة
ان لاح فی افق الوصال صباح
لاذنب للعشاق ان غلب الهوی
کتمانهم فنمی الغرام فباحوا
سمحوا بانفسهم و مابخلوا بها
لما دروا ان السماح رباح
و دعاهم داعی الحقایق دعوة
فغدوا بها مستأنسین و راحوا
رکبوا علی سنن الوفا و دموعهم
بحر و شدة شوقهم ملاح
واﷲ ماطلبوا الوقوف ببابه
حتی دعوا و اتاهم المفتاح
لایطربون لغیر ذکر حبیبهم
ابداً فکل زمانهم افراح
حضروا وقد غابت شواهد ذاتهم
فتهتکوا لما رأوه و صاحوا
افناهم عنهم و قد کشفت لهم
حجب البقا فتلاشت الارواح
فتشبهوا ان لم تکونوا مثلهم
ان التشبه بالکرام فلاح
قم یا ندیم الی المدام فهاتها
فبحانها قددارت الاقداح
من کرم اکرام بدن ّ دیانة
لاخمرة قد داسها الفلاح .
و او را در نظم و نثر نازکیهاست و حاجت باطاله ٔ ذکر نیست . مذهب وی شافعی بود و او را بلقب المؤید بالملکوت میخواندند و بانحلال عقیده و تعطیل متهم بود و بمذهب حکمای متقدمین میرفت و بدین سمت اشتهار یافت و چون بحلب رسید بسبب همین عقاید و ظاهر شدن بدی مذهب وی برفقها، فقها بقتل او فتوی دادند و شیخ زین الدین و مجدالدین پسران حمید از دیگر علما در قتل وی تعصبی سخت نمودند و شیخ سیف الدین آمدی گوید: من سهروردی را در حلب دیدم که گفت من جمله ٔ روی زمین بگیرم گفتم از کجا گوئی گفت درخواب دیدم که آب دریا درکشیدم گفتم شاید تعبیر آن اشتهار تودرعلم باشد یا چیزی مانند آن لکن او از گمان خویش بازنگشت . وی با علم بسیار و عقل قلیل بود و گویند آنگاه که بقتل خویش یقین کرد بیشتر بدین شعر تمثل میجست :
اری قدمی اراق دمی
و هان دمی فها ندمی .
و قتل وی بروزگار دولت ملک الظاهر صاحب حلب پسر سلطان صلاح الدین بود و او بأمر پدر سهروردی را در پنجم رجب سال 587 هَ . ق . در قلعه ٔ حلب بسی و هشت سالگی به خبه بکشت و قاضی بهاءالدین معروف به ابن شداد قاضی حلب در اوائل کتاب سیره ، صلاح الدین را بحسن عقیدت میستاید و میگوید او در بزرگ داشت شعائر دین اکثار میکرد... چنانکه پسر خویش صاحب حلب را امر داد تا جوان مشهور به سهروردی را بقتل رساند و او بامر پدر سهروردی را بکشت و جسد او چندین روز بدار آویخته بود و سبطبن جوزی از ابن شداد آرد که به روز جمعه ٔ سلخ ذی حجه ٔ سال 587 هَ . ق . پس از نماز سهروردی را مرده از حبس بیرون آوردند و اصحاب او بپراکندند. ابن خلکان گوید: من سالها باشتغال علم در حلب بسر بردم و مردم آن شهر را درباره ٔ این مرد مختلف العقیده یافتم و هرکسی برطبق هوای خویش چیزی می گفت پاره ای او را بزندقه و الحاد نسبت میکردند و برخی معتقد بودند که او از صلحا و از اهل کرامات بود و میگفتند شواهدی پس از مرگ او بر صلاح عقیدت وی آمد لکن بیشتر مردم او را ملحد و بی اعتقاد میشمردند و برخی مرگ او را در سال 588 هَ . ق . گفته اند و درست نیست و یاقوت در معجم الادبا ابیات ذیل را از او آورده است :
اقول لجارتی و الدمع جاری
و لی عزم الرحیل عن الدیار
ذرینی ان اسیر و لاتنوحی
فان الشهب اشرفها السواری
و انی فی الظلام رأیت ضوءً
کأن ّ اللیل بدّل بالنهار
الی کم اجعل الحیات صحبی
الی کم اجعل التنین جاری
و ارضی بالاقامةفی فلاة
و فی ظلم العناصر این داری
و یبدو لی من الزوراء برق
یذکرنی بها قرب المزار
اذا ابصرت ذاک النور افنی
فماادری یمینی من یساری .
و باز گوید: شهاب الدین ابوالفتوح السهروردی فقیه شافعی مذهب اصولی . ادیب شاعر حکیم ومتفنِّن بود و در مناظره بدان پایه که کسی با او برنیامد. در مراغه نزد شیخ امام مجدالدین جیلی فقیه اصولی متکلم فقه و علوم متداوله آموخت ومدتی ملازم او بود سپس با قدم تجرد بسیر بلاد پرداخت و در ماردین شیخ فخرالدین ماردینی را دریافت و مصاحبت او اختیار کرد و فخرالدین او را بسیار ستودی و گفتی در روزگار خویش مانند او کسی ندیدم لکن از تندی و قلت تحفظ و خویشتن داری ، بر او بیم دارم . بزمان ظاهر غازی بن ایوب در سال 579 بحلب درآمد و در مدرسه ٔحلاویه منزل کرد و در درس شیخ حلاویه شریف افتخارالدین حضور یافت . و با شاگردان فقیه او و دیگر فقها در عده ای مسائل مناظره کرد و کسی با وی برنتابید و برهمه فائق گشت و فضل او برشیخ معلوم شد و او را در مجلس خود تقرب داد و بخویش نزدیک کرد و مکانت او در فضل مردمانرا مسلَم گشت و هم از آنزمان فقها بر وی حسد بردند و بشنعت وی زبان دراز کردند تا آنجا که ملک الظاهر مجلس منعقد ساخت و او را با فقها و متکلمین بدان مجلس بخواند و با او مباحثه و مناظره کردند و او با حجج و براهین و ادله ٔ خویش بر همه فائق آمد و ملک الظاهر پایه ٔ فضل او بشناخت و او را بخویش نزدیک کرد و بنظر قبول و اختصاص دروی دید و از این رو بر خشم مناظرین وی بیفزود و او را به الحاد و زندقه نسبت کردند و بملک الناصر نامه ها کردند و او را از فاسد شدن عقیده ٔ پسر یعنی ملک الظاهر در مصاحبت شهاب سهروردی بیم دادند و گفتند عقاید مردمان نیز در این حال بفساد گراید صلاح الدین بملک الظاهر نوشت تا سهروردی را بقتل رساند و تشدید و تأکیدی بلیغ کرد و فقهای حلب به قتل او فتاوی نوشتند و این خبر به سهروردی دادند او از ظاهر درخواست که وی را در مکانی حبس کند و نان و آب از وی بازگیرد تا بدین صورت کشته شود و او چنین کرد و بعضی گویند ملک ظاهر امر داد تا وی را در حبس به خبه بکشتند به سال 587 و در آن وقت سن وی نزدیک چهل سال بود و باز گویند ملک ظاهر از قتل او پشیمان شد و بانتقام مفتیان قتل او برخاست و ایشان را بگرفت و بزندان کرد و از توهین و تذلیل آنان هیچ فرونگذاشت و جماعتی از آن مفتیان را باموال عظیمه مصادره کرد. علاوه بر کتبی که قبلا ازوی ذکر کردیم یاقوت کتاب الالواح العمادیّه و المعارج و اللّمحة و المطارحات و المقاومات را بدو نسبت کند و گوید او راست : اعلم انک ستعارض باعمالک و اقوالک و افکارک و سیظهر علیک من کل حرکة فعلیِة او قولیة او فکریة صورجانیة [ کذا، ظ: روحانیة ] فان کانت تلک الحرکة عقلیة صارت تلک الصورة مادة لملک تلتذ بمنادمته فی دنیاک و تهتدی بنوره فی اخریک و ان کانت تلک الحرکة شهویّة او غضبیّة صارت تلک الصورة مادّة لشیطان یؤذیک فی حال حیاتک و یحجبک عن ملاقاة النور بعد مماتک .
شهرزوری لختی از فضائل و کمالات وی برشمرده وگفته است : اکثر مردم که از فهم حقائق مقاصد او عاجزماندند زبان بطعن او گشادند و وی را بکفر نسبت کردند و لیکن او از این نسبت ها بری است و او دارای حکمت ذوقی و بحثی هردو باشد اگرچه دیگران پیش از وی از طریق کشف از ظواهر بحقائق راه یافته اند مانند ابویزید بسطامی و حسین بن منصور حلاج و لیکن آنان درحکمت بحثی نظری نداشتند و گوید: از شهاب الدین سؤال کردند فخرالدین رازی را چگونه یافتی گفت ذهنش را مشوش دیدم و از فخرالدین پرسیدند که شهاب الدین سهروردی را چگونه دیدی گفت ذهنش مشتعل است از زیادتی ذکا و هوش . و هم از شهاب الدین پرسیدند تو افضلی یا ابوعلی بن سینا گفت در حکمت بحثی با او برابرم یا بالاتر و لکن در حکمت ذوقی از او افضلم .
در سنین عمر او اختلاف است و از سی وسه تا پنجاه نوشته اند و شهرزوری گوید اقرب بصحت سی وسه باشد. ابن رقیقه سدیدالدین گوید با شیخ سهروردی در جامع میافارقین میرفتیم و او را جبه ای کوتاه آسمان گون در بر و فوطه ای بر سر بود یکی از دوستان مرا بکنار کشید و گفت کس دیگر نیافتی تماشی را جز این خربنده . گفتم خاموش این عالم وقت و حکیم روزگار شیخ شهاب الدین سهروردی است و آن مرد از زی ّ وی بحیرت شد و فخرالدین ماردینی میگفت من در عمر خویش هیچکس رابذکا و فراست شهاب الدین ندیدم لکن از تهور و بی مبالاتی وی در سخن همیشه بر او بیمناک بودم و عاقبت نیز آن بود که از آن می هراسیدم . شهاب الدین ، بالائی میانه وریشی نه کوتاه و نه دراز داشت چهره ٔ او بسرخی مایل و جامه ٔ وی مندرس و مرقع بود و چنانکه در سخن بی مبالات در لبس نیز بی تکلف بود و اضافه بر کتب سابق الذکر او در دو موضع قبل ، او راست : کتاب لمحات . رمزالمومی . رقم القدسی (المبدء والمعاد) بفارسی . بستان القلوب . طوارق الانوار. کتاب البصیر. کتابی در تصوف . المفارقات الالهیة. النغمات الالهیة السماویّة. لوامعالانوار. اعتقاد الحکماء. رسالة فی العشق . رسالة فی المعراج . رساله ٔ روزی با جماعت صوفیان . رساله ٔ شرح عقل . رسالة فی جناح جبرئیل . رساله ٔ پرتونامه . رساله ٔ لغت موران . رساله ٔ یزدان شناخت ، رساله ٔ صفیر سیمرغ . کتاب تفسیر آیات من کلام اﷲ و خبر عن رسول اﷲ. رساله ٔ غایة المبتدی . التسبیحات و دعوات الکواکب . کتاب السیمیا. شرح اشارات بفارسی . و باز شهرزوری گوید: او برسبیل تفنن بفارسی و عربی شعر میگفت و این رباعی در تذکره ها از او مشهور است :
هان تا سررشته ٔ خرد گم نکنی
خود را ز برای نیک و بد گم نکنی
رهرو توئی و راه توئی منزل تو
هش دار که راه خود به خود گم نکنی .
و مستشرق معروف فرانسوی معاصر هانری کربن متن مجموعة فی الحکمة الالهیه ٔ او را با مقدمه ٔ مبسوط و فاضلانه بفرانسه در اسلامبول بطبع رسانده و نیز تحقیقاتی در ترجمه ٔ احوال و آثار او در دو رساله ٔ سهروردی حَلَب و روابط اشراق و فلسفه ٔ ایران باستان دارد و این رساله مباحثی است راجع بمنابع افکار سهروردی و حکمت اشراق و ارتباط آن با فلسفه ٔ ایران باستان و ادامه ٔ آن فلسفه تا عصر حاضر.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) یحیی بن حبش . شهاب الدین سهروردی . رجوع به ابوالفتوح شهاب ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ )عبدالسلام بن یوسف دمشقی . رجوع به عبدالسلام ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) بلکین بن زیری بن مناد الحمیری الصنهاجی . جدّ بادیس و نام دیگر او یوسف است او را معزبن منصور عبیدی خلیفگی افریقیه داد (در ذی حجه ٔ سال 361)، و وی را نصایح و اندرزهای بسیار گفت و سپس فرمود اگر آنچه ترا گفتم فراموش کنی این سه چیز فراموش مکن : خراج از اهل بادیه و شمشیر از بربر برمگیر و از برادران و بنی اعمام خویش کسی را متولی امری مساز و با شهرنشینان نیکی کن و او بهمه ٔ پندهای معزبن منصور عمل کرد و نیکوسیرتی و نظر در مصالح دولت و رعیت تا گاه وفات پیشه ساخت و در ذیحجه ٔ سال 373 هَ . ق . در وارکلان مجاور افریقیه بعلت قولنج یا بثره ای که بر دست او پدیدآمد درگذشت و گویند او را چهارصد زن بود و در یک روز مژده ٔ ولادت هفده پسر بدو بردند.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) ثابت بن محمد جرجانی . رجوع یه ثابت ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) حسین بن علی بن محمدبن احمد نیشابوری الأصل معروف به شیخ ابوالفتوح رازی ملقب به جمال الدین . یکی از اعلام علمای تفسیر و کلام . جد اعلای او احمدبن حسین بن احمد خزاعی نزیل ری است که از نیشابور بدانجاهجرت کرد و پدر پدر او محمدبن احمدبن حسین و عم پدروی ابومحمد عبدالرحمن بن احمدبن الحسین و فرزند او محمدبن حسین و خواهرزاده اش احمدبن محمد همه از افاضل علما و محدثین روزگار خویش بوده اند. شیخ ابوالفتوح از پدر خود علی و او از پدر خویش روایت کند و همچنین روایت میکند از عم خود و او از پدر خویش که هم جد صاحب عنوان است . و جد او روایت میکند از پدر خود و از شیخ مفید عبدالجباربن علی مقری رازی و نیز از شیخ ابی علی بن شیخ طوسی و جمیع آنان روایت از شیخ طوسی اعلی اﷲ مقامه کنند. و از ابوالفتوح صاحب تفسیر شیخ فقیه عبداﷲبن حمزه ٔ طوسی و رشیدبن شهرآشوب و منتجب الدین بن بابویه القمی روایت کنند و ابن شهرآشوب در کتاب معالم العلماء و منتجب الدین در فهرست خویش ذکر او آورده اند. ابن شهرآشوب گوید: شیخ استاد من ابوالفتوح بن علی الرازی است . و از تصانیف او روح الجنان و روح الجنان فی تفسیر القرآن فارسی است و سخت نیکو تفسیری است و تصنیف دیگر او شرح شهاب الاخبار است و شیخ منتجب الدین در فهرست آرد که او مردی عالم و واعظ و مفسر است و پس از ذکر تفسیر او گوید او راست : روح الالباب و روح الالباب فی شرح الشهاب و گوید من هردو کتاب را نزد او قرائت کردم و قاضی ششتری در مجالس نقل کند: از تفسیر فارسی او ظاهر میشود که معاصر صاحب کشاف بوده و بعض ابیات کشاف به او رسیده اما تفسیر کشاف را ندیده است و این تفسیر فارسی او در رشاقت تحریر و عذوبت تقریرو دقت نظر بی نظیر است فخرالدین رازی اساس تفسیر کبیر خود از آن اقتباس کرده و جهت دفع توهم انتحال ، بعض از تشکیکات خود را برآن افزوده و در مطاوی این مجالس پرنور شطری از روایات و لطائف نکات و اشارات او مسطور است و او را تفسیری عربی هست که در خطبه ٔ تفسیر فارسی به آن اشارت کرده اما تا غایت بنظر فقیر نرسیده و شیخ عبدالجلیل رازی در بعض مصنفات خود ذکر شیخ ابوالفتوح آورده و گفته که خواجه امام ابوالفتوح رازی مصنف بیست مجلد است از تفسیر قرآن و در موضع دیگر گفته که خواجه امام ابوالفتوح رازی بیست مجلد تفسیر قرآن از او است که ائمه و علمای همه ٔ طوائف آنرا طالب و بدان راغبند و ظاهراً اکثر آن مجلدات از تفسیر عربی او خواهد بود زیرا که نسخه ٔ تفسیر فارسی او چهار مجلد است که هرکدام بمقدار سی هزار بیت باشد و شاید که هشت مجلد نیز سازند پس باقی آن مجلدات از تفسیر عربی او خواهد بود وفقنا اﷲ لتحصیله والاستفادة منه بمنه و جوده . از بعض ثقات مسموع شده که قبر شریفش در اصفهان است . -انتهی . و سید محمدکاظم بن محمد یوسف بن محمد باقر طباطبائی که متصدی طبع این تفسیر در طهران بوده است بر قسمت اخیر سخن قاضی نوراﷲ یعنی بودن قبر ابوالفتوح در اصفهان اعتراض کند و گوید: حاجی ملا باقرشهیر بطهرانی در کتاب جنةالنعیم آورده است که دوم کسی از علما که در ری مدفون است شیخ ابوالفتوح صاحب الأصل الاصیل قدوةالمفسرین من اهل التنزیل و التأویل حسین بن علی بن محمدبن احمد خزاعی رازی است . نسب شریف وی منتهی میشود ببدیل ورقاء خزاعی و بدیل از کبار اصحاب حضرت ولایت مآب است ... و مزار وی بصحن حضرت امامزاده حمزه از سوی راست مدخل در پیش حجره ٔ اول است و الواحی از کاشی زرد بر آن نصب شده و نام شریف او بر آن مکتوب است -انتهی . سپس سیدمحمد کاظم بن محمد یوسف طباطبائی گوید: ظاهراً تفصیلی که آن محدث جلیل نگاشته در چند سال قبل بوده چه اکنون که سنه ٔ 1319 هَ .ش .است تغییراتی در آن راه یافته و دو پارچه سنگ مرمر شاه در سر مقبره نصب است . ابن حمزه در کتاب ایجازالمطالب فی ابرازالمذاهب و هم در کتاب هادی الی النجات من جمیعالمهلکات گوید که : در شهر ری بودم که شیخ ابوالفتوح رازی صاحب تفسیر بموجب وصیتش در جوار مرقد امامزاده ٔ واجب التعظیم حضرت عبدالعظیم الحسنی مدفون گشت پس به نیت حج متوجه مکه ٔ معظمه شدم در بازگشتن گذارم به اصفهان افتاد. در علنلان و بعض دیگر از محلات آن شهر دیدم که مردم بزیارت شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی اصفهانی و حافظ ابونعیم که پدر استاد او است و شیخ یوسف که جد شیخ ابونعیم است و شیخ علی بن سهل و امثال ایشان که سنی و از مشایخ صوفیه بوده اند میرفتند که شیعه ٔ شهر ری و نواحی آن هزاریک بزیارت امام زاده عبدالعظیم نمیرفتند و مولانا احمد اردبیلی در کتاب حدیقةالشیعه نقل کرده که مرا گذار به اصفهان افتاد دیدم مردم این بلده شیخ ابوالفتوح عجلی شافعی اصفهانی را شیخ ابوالفتوح رازی کرده بودند و به این بهانه بعادت پدران خود قبر آن سنی صوفی را زیارت میکردند. و صاحب روضات گوید که مؤلف ریاض العلما میرزاعبداﷲ اصفهانی کتاب رساله ٔ یوحنا بفارسی در ابطال مذهب اهل سنت از زبان یکی از نصاری موسوم به یوحنا و دیگر رساله ٔ حسنیه را از زبان یکی از کنیزکان معاصر هارون الرشید در حقانیت مذهب شیعه و تبصرةالعوام در ملل و نحل بدو نسبت داده است . جز کتاب اخیر یعنی تبصرةالعوام نسبت دو کتاب به ابی الفتوح رازی مستبعد نیست و علامه ٔ قزوینی در تعلیقاتی که بر تفسیر ابوالفتوح چ طهران دارند در ضمن تحقیقی انیق مولد او را پیش از چهارصد و هشتاد هجری و وفات او را در اواسط مائه ٔ سادسه شمرده اند. دوجلد از پنج جلد تفسیر شیخ ابوالفتوح رازی بزمان مظفرالدین شاه قاجار و سه جلد دیگر آن در زمان رضاشاه پهلوی به طبع رسیده است .


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) رازی . رجوع به ابوالفتوح حسین بن علی بن محمدبن احمد نیشابوری ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) سهروردی . رجوع به ابوالفتوح شهاب الدین ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) عبداﷲبن محمدبن ابی عقامة. رجوع به عبداﷲ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) عبدالقادربن ابراهیم بن العتبه . رجوع به عبدالقادر... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) مسعودبن ابراهیم کرمانی . رجوع به مسعود... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) مقلدبن نصربن منقذ. ملقب به مخلص الدین .


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) نجم الدین بن صلاح . احمدبن محمدبن السری . رجوع به نجم الدین ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) نصراﷲبن عبداﷲبن مخلوف . معروف به ابن قلاقس . رجوع به ابن قلاقس ... و رجوع به نصراﷲ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) نصربن محمد موصلی . رجوع به نصر.... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ](اِخ ) حسن بن جعفر شریف مکّه . رجوع به حسن ... شود.


ابوالفتوح . [ اَ بُل ْ ف ُ ] (اِخ ) برجوان . یکی از خُدّام و مدبرین امور عزیز نزار صاحب مصر و حاره ٔ برجوان در مصر منسوب بدوست . رجوع به برجوان شود.



کلمات دیگر: